۱۳۹۸ آبان ۹, پنجشنبه



برهنگی به نمایش درآمده در صنعت «پورن» فاقد راز است. این عریانی چیزی نمی‌گوید. چیزی هم برای گفتن ندارد. لال است. «تن»های برهنه در این فیلم‌ها به دلیل نداشتن «زبان مشترک» حین رابطه سکوت کرده‌اند. مثل دو انسان که هر کدام به زبانی ناآشنا باهم حرف می‌زنند، طبیعی است که مکالمه و ارتباطی شکل نخواهد گرفت. همین نداشتن راز و زبان مشترک، برخلاف امر اروتیک، از جذابیت و زیبایی آن می‌کاهد. ایجاد مساله نمی‌کند. بنابراین برهنگی به کالا تبدیل می‌شود. چیزی قابل مصرف و بیگانه با امر والا.


در صنعت پورن همه‌چیز محدود است به نمایش. و می‌شود پورن را به نمایش گذاردن «زیست عریان» تعریف کرد. برخلاف آن‌چه به نظر می‌رسد پورن حاوی هیچ سکسی نیست و به زیان سکسوالیته تمام می‌شود؛ چرا که پورنوگرافی انتظار برای سکس مُرده در قالب سکس زنده است؛ و با حرمت‌زدایی از اروس سکس واقعی را هم زیر سایه‌ی خود به پورن تبدیل می‌کند.


تنی که راز ندارد زیبا نیست. پورن نمایش تن‌های راززدایی‌شده است. برهنگی در این صنعت پوشیده شده، از این‌روست که همه‌چیز ژست و ادا به نظر می‌رسد. این صنعت با تربیت و تحمیل سلیقه‌ی بینندگان به آن‌ها طرز ژست‌گرفتن را یاد می‌دهد: ژستِ عاشق بودن، ژستِ معشوق‌ بودن، ژستِ اندام ایده‌آل، ژستِ یک سکس عالی، ژستِ به ارگاسم رسیدن. همه‌ی این‌ها در حالی است که اگر از آن‌هایی که به دیدن پورن عادت دارند بپرسیم هیچ‌کدام از سکس‌شان رضایت ندارد.


رولان بارت در کتاب «رولان بارت نوشته‌ی رولان بارت» جایی از سکسی‌بودن یک تن حرف می‌زند. این‌که می‌گوییم یک فرد سکسی است به چه معناست؟ او سکسی‌بودن را سوای میل جنسی و زیبایی تن می‌داند. به زعم او سکسی‌بودن ناشی از امکاناتی است که در یک فرد برای عشق‌ورزی تشخیص می‌دهیم، تا به واسطه‌ی آن درباره‌اش خیالبافی کنیم.



اسلاوی ژیژک در یکی از مصاحبه‌هایش اشاره می‌کند در سکس حداقل سه نفر حضور دارند؛ فرد، پارتنر، و فانتزی‌های آن دو. اگر «خودارضایی» سکس با پارتنر تخیل‌شده است، «سکس» هم خودارضایی با پارتنر واقعی است. پارتنر از آن رو که حداقلی از ماتریال را جهت اجرای فانتزی‌های فرد در اختیارش قرار می‌دهد تا حد دستگاهی خودارضایانه تقلیل پیدا می‌کند. به عبارتی می‌شود گفت رابطه‌ی جنسی وجود ندارد؛ و آن‌چیزی که رابطه‌ی جنسی می‌نامیم «توهم سکس» است.


تصویر: Twentynine Palms
فیلمی از برونو دومن. از دلخوشی‌های سینما، که هر فیلمش تجربه‌ی «دیدن» است، بدون توصل به فانتزی‌های خودارضاگرایانه‌ی قالب‌شده‌ی توهمِ دیداری.


۱۳۹۸ آبان ۸, چهارشنبه

گدار، وقتی نمی‌نویسد





در مصاحبه‌ای با مارگریت دوراس در جواب سوالی از او «اگر سینما در میان نبود و تو هم فیلم نمی‌ساختی، چه می‌کردی؟» گدار جواب می‌دهد: شاید یکی دو تا رمانِ بد می‌نوشتم. گدار که ادبیات را مادر تعمیدی خود می‌داند اعتراف می‌کند همیشه در تلاش بوده برای نوشتن رمان. همین مادر تعمیدی که به‌گمانم نقش ویژه‌ای هم در رویکرد دیگر کارگردان‌های موج نو به سینما دارد مرا علاقه‌مند کرده به فیلم‌های این نسل از کارگردان‌های فرانسه. سرآمد آن‌ها در این رویکرد «اریک رومر» که رمانی هم دارد؛ بیشتر فیلم‌هایش را می‌توان رمان‌هایی ننوشته به‌شمار آورد. لحن فیلم‌ها بی‌شباهت نیست به گفتمانی که مد نظر رمان است. فیلم‌های این نسل کتاب‌هایی هستند که نباید نوشته شوند. به واسطه‌ی تصویر است که معنا پیدا می‌کنند. کتاب‌هایی که حرف می‌زنند. چیزی که گدار می‌گوید: «در واقع کتابی که نگاه می‌کند و حرف می‌زند. بله، یک همچو قالبی دارد، برای همین هم واقعی است، در پسِ نقاب نیست.» دوراس هم بارها در مصاحبه‌هایش اشاره کرده که فیلم‌هایش کتاب‌اند؛ همه‌ی آن‌ها.


گدار برای من به واسطه‌ی ادبیات کارگردان محبوبی است. از این روست که در غیاب کتاب‌های ننوشته‌اش بارها و بارها سراغ مصاحبه‌هایش رفته و می‌روم. خواندن آن‌ مصاحبه‌ها و خواندن از فیلم‌هایش را به دوباره دیدن‌شان ترجیح می‌دهم. مگر تعداد معدودی از فیلم‌هایش؛ «در ستایش عشق» مثلا که هربار چون خواندنِ رمانی آن را می‌بینم: «از بین سینما، تئاتر، رمان یا اپرا شما کدام‌یک را انتخاب می‌کنید؟ رمان.» در یکی از همین مصاحبه‌ها هم اشاره می‌کند در سینما هیچ فیلم‌ساز دیگری را سراغ نداریم که اندازه‌ی او پای کتاب را به سینما باز کرده باشد: «دلبندم به کلمه. کلمات به جن می‌مانند.» نقل‌قول‌ها و اسم آوردن و نشان‌دادن کتاب‌ها در فیلم‌هایش به وفور یافت می‌شود، که گاهی برای من آزاردهنده و نمایشی جلو می‌کند. دوراس در مصاحبه‌ای از او می‌پرسد که آیا این کتاب‌ها را هم خوانده است؟ جواب گدار بله است: «عمدتا توی قطار، یا هنگام راه‌رفتن.... می‌شود گفت تورق می‌کنم.» ادبیات از چهارده‌سالگی با هدیه‌گرفتن «مائده‌های زمینی» آندره ژید وارد زندگی‌اش می‌شود، تا سال‌های کهنسالی (چقدر این کلمه در رابطه با گدار بی‌مسماست!) و حسرتی که به دلیل نداشتن فرصت درگیرش بوده برای خواندن: رمانی که مدت‌هاست قصد دارم بخوانم ولی هنوز موفق نشده‌ام، سی‌سال هست که دم دستم است، از فاکنر: آبشالوم آبشالوم.


گدار: باعث خوشبختی است که کتاب‌ها و فیلم‌ها وجود دارند... ادبیات پناهگاه است. به دید من نسبت به جهان عمق بخشیده. کتاب‌ها چیزهایی را به من گفتند که زنده‌ها نمی‌گفتند. ادبیات درباره‌ی جهان تحقیق کرده؛ به این معنا درسی درباره‌ی اخلاق هنری به من داده است. آگاهی اخلاقی را مدیون ادبیاتم.


۱۳۹۸ آبان ۳, جمعه

به سوی یک ادیپِ بی‌معنا


گاهی یک جمله می‌شود پرتره‌ی تاریخی وضعیتی که در آن زیست می‌کنیم. در جهان و جامعه‌ای که از «درخششِ ظفرمندِ فاجعه تابناک است»؛ در غیبت تفکر و حاصلش معرفت؛ برای رهایی از قید و بندِ ترس‌‌های تعریف‌شده‌ی تاریخی، اخلاقی، سازماندهی‌شده، ناشی از جهل و عدم شناخت. برنامه‌ی روشنگری، به تعبیر آدورنو و هورکهایمر در همان سطرهایی آغازین «دیالکتیک روشنگری»: افسون‌زدایی از جهان، انحلالِ اسطوره‌ها و واژگونیِ خیالبافی به دست معرفت است.


به گمان من می‌توان «نامه به پدر» کافکا را ژانر متفاوتی در ادبیات به شمار آورد. بعضی از کتاب‌ها را هم می‌شود زیر این عنوان دسته‌بندی کرد. برای من در ادبیات ایران «روزگار دوزخی آقای ایاز» براهنی «نامه به پدر» دیگری است. نامه‌ی فرزندِ تاریخ به کابوسی که جهان باید از آن بیدار شود.


جمله‌ی امروزِ من، در رجعتِ مکررم به «روزگار دوزخی آقای ایاز»:
او فاعلیت شفاف خود را وقف ما کرده بود و ما مفعولیت شفاف خود را وقف او کرده بودیم.