۱۳۹۸ بهمن ۶, یکشنبه

کودتای اشیا


برای من خواندن درباره‌ی آثار و نویسندگان «رمان نو» -چه در دفاع از آن چه علیه آن- اگر جذاب‌تر نباشد از خواندنِ خودِ آثار این نحله‌ی ادبی، چیزی کم از آن‌ها ندارد. حالا چند سالی است، این «آری و نه به رمان نو» شده است یکی از کتاب‌های بالینی من. در اغلب اوقات بهانه‌ای جور می‌کنم برای رجوع دوباره و چندباره به آن. مخصوصا آن کتابچه‌ی «پیر دو بوادِفر» -در مخالفت با رمان نو- که ترجمه‌ی کاملش در کتاب آمده: «قهوه‌جوش روی میز است.» نمی‌توانم اعتراف نکنم که این کتاب خواندنی‌تر از آثار روب-گری‌یه است. طنز نهفته‌ای در خودش دارد که نتیجه‌ی عصبانیت نویسنده است. گاهی که نمی‌تواند جلوی خودش را بگیرد روب-گری‌یه را خطاب قرار می‌دهد: «ای روب-‌گری‌یه در این اصل بدیهی تامل کن: هر خواننده‌ای که تو پیدا کنی، رمان ادبی آن خواننده را از دست می‌دهد.» طنز و لحن نویسنده و ایراداتی که می‌گیرد برخلاف چیزی که در نظر داشته خواننده را کنجکاو می‌کند که سراغ کتاب‌های روب-گری‌یه را بگیرد. بارها هنگام خواندن این کتابچه بلند خندیده‌ام: «ای روب-گری‌یه، خواندن رمان‌های تو مانند حصبه‌گرفتن است که به قول ماک ماهون: هرکس گرفت می‌میرد یا تا آخر عمر ابله می‌ماند.» او رمان‌های روب-گری‌یه را چیزی نمی‌داند جز لاطائلاتی درباره‌ی اشیا؛ که درست وقتی بعد از جنگ جهانی دوم، رمان می‌خواست جان دوباره بگیرد، بلکه سلین دیگری پیدا شود، اعلام حضور می‌کند و همه‌ی ویژگی‌های رمان سنتی را زیر پا می‌گذارد، تا در کتاب‌هایش نوعی رفتار را بدون دخالت روان‌شناسی توصیف کند. البته همه‌ی این‌ها را زیر سر «رولان بارت» می‌داند و از آن به «کودتای رولان بارت» یاد می‌کند. او روب-گری‌یه را متهم می‌کند که بعد از خواندن مقالات بارت سعی کرده طبق آموخته‌هایش از او رمان بنویسد. در آخر هم یادی می‌کند از شریک جرم‌های او، بکت، باتای، بلانشو و دیگران که به قول نویسنده با آثار بدریخت، زبان‌پریش و افلیج‌شان کمر به قتل خوانندگان ادبیات زده‌اند: مثل همین شخصیت‌های آثار بکت که می‌بینیم تا گلو توی سطل آشغال فرورفته‌اند و فقط سرشان بیرون است و با نعره حرف‌های بی‌سر و ته می‌زنند.



در پایان کتاب هم مصاحبه‌ای با آلن روب-گری‌یه آمده که خواندنش عیشی‌ست مدام:
رمان «شاهد» که منتشر شد، فیلیپ توینبی در «آبزرور» نوشت که این رمان یکی از دو کتابی است که در میان کتاب‌هایی که خوانده از همه ملال‌آورتر است. نامه‌ای به او نوشتم و پرسیدم دومی‌اش کدام است. هیچ جوابی نداد.
 

۱۳۹۸ دی ۳۰, دوشنبه

عزلتِ نوشتن


از یک هفت خان عجیب گذشته است این «او»، تا برسد به این «به زودی». ده یازده ماهی ارشاد بود و ناچار تن دادم به بازنویسی بخش‌ها و حذف سطرهایی. چندباری هم به سرم افتاد از خیر چاپش بگذرم. حالا گویا در راه است. راه درازی طی کرده‌ست این کتاب. مثل «او»ی داستان که هنوز در مغاک زمان دست و پا می‌زند.



بخشی از کتاب:

من فقط صدا را شنیده‌بودم‌‌؛ ندیده‌بودم خودش را. درد داشت ندیدنش؛ فقدانِ «او». من مرد آن غیبت نبودم. از پَسش برنمی‌آمدم. تلاش می‌کردم برای فراموشی؛ فراموش‌کردن کسی که ندیده‌بودم. خاطره نداشتم ازش. نمی‌شد فراموش کرد. فراموش‌ناشدنی‌ست آن‌که نیست و نبوده‌است گویا. نمی‌شد یادش را ترک کرد. پیوسته درد بود غیبتش. حضورش درد بود‌‌، با درد معاشقه می‌کردم. معشوق من آن درد بود. حضور خارجی نداشت. هرچه بود، زخمی بود که دیدنی نبود. نمی‌شد فهمید دارو و مرهم را کجا باید مالید. بی‌معشوق، عاشق شده‌بودم؛ عاشق جای خالی‌ او.


۱۳۹۸ دی ۲۹, یکشنبه

عزمِ راسخِ عدد




اعداد در او مزمن‌اند. ط. صفحه‌ی چهل و سه


می‌ترسم؛ از نوشتن و دیدن و خواندن تاریخ زیر یادداشت‌ها. این اعداد عمر را امضا می‌کنند. عمرِ من شایسته‌ی هیچ امضایی نیست. این‌که رسمیت بدهم به تباهی‌ام. هرچند پیش آمده که دنبال تاریخ نوشته‌ای رجوع کنم به پس‌مانده‌های ذهن. مردد برگشته‌ام؛ و این تردید به زندگی من می‌آید.


از وقتی می‌نویسم، پرهیز کرده‌ام از نوشتن تاریخ. چرایش بی‌ربط نیست به هراسی که از ثبت، یا بایگانی لغت دارم. تاریخ، بایگانی می‌کند. مثل سنگ قبر، آن عددهای بی‌شرمِ حک شده بر سنگ‌ها. برای من، نوشتنِ تاریخ زیر یادداشت‌، در حکم ممنوعیت برای بازگشت دوباره به آن‌هاست؛ به آن لغت‌های زیسته‌شده، آن روزها و احوالاتی که سپری شده‌اند اما مدام حاضراند. من اگر نتوانم به مکتوب‌های گذشته برگردم، شاید توان نوشتن، یا حداقل شوق برای مکتوب را از دست بدهم. علاقه‌ام به اعداد، حتا به شکل ظاهری آن‌ها، کاری کرده که نتوانم به سادگی از آن‌ها بگذرم. در «ط» تلاش کرده‌ام برای خلقِ سیمای عدد. آن‌جا روایت گاهی دست عدد می‌افتد؛ همان صفحه‌ی اول آمده: «شب هم عدد است.» و رمان آغاز می‌شود.



این روزها، عزمِ راسخِ اعداد و وخامت تاسف‌برانگیز ارقام، نماد حرکتی شده که تلاش می‌کند برای بیداری تاریخ از کابوسی که بدان مبتلا شده‌ست. عدد می‌دهند هر روز، هر جا؛ از خیابان و آسمان گرفته تا کوه‌های کردستان و نخل‌های سیستان. اکنون هر کلمه ضرورتِ نوشتنِ تاریخ پای سندی است که در جواب چرایی و چگونگی‌اش از ما دلیل می‌خواهد.

۱۳۹۸ دی ۱۷, سه‌شنبه

ضرورتِ جنون


یه دقیقه گذشت، یه دقیقه و پونزده ثانیه، یه دقیقه و سی ثانیه، یه دقیقه و چهل‌وپنج ثانیه، دو دقیقه، دو دقیقه و پونزده ثانیه، دو دقیقه و سی ثانیه، دو دقیقه و چهل‌وپنج ثانیه، سه دقیقه، سه دقیقه و پونزده ثانیه، سه دقیقه و سی ثانیه، سه دقیقه و چهل‌و‌پنج ثانیه.
وات. ساموئل بکت


بکت به یکی از دوستانش درباره‌ی ضرورتِ نوشتنِ وات می‌گوید: «تلاشی بود برای عاقل ماندن و جلوگیری از جنون.» و من این روزها که خورشید چاره‌ای جز تابیدن بر خیلِ خسته‌ی مردمِ رانده و مانده ندارد، برای جلوگیری از روان‌پریشی، این «درکِ هراسناکِ حد اعلای یک ناممکن» و سکته‌ای که باید در راه باشد، دوباره پناه برده‌ام به خواندنِ «وات». درجستجوی ایمن‌گاهی، گمشده‌ام در خطابه‌ی طولانی آرسن در پایان بخش اول. یا بخش سوم کتاب، آن‌جا که جنون وات به منطق و ساختار جملات هم سرایت می‌کند.


ژیل دلوز در یکی از آخرین مقالاتش، «فرسودگی»، که درباره‌ی بکت است، از «خسته»ها و «از پاافتاده»‌ها حرف می‌زند. خسته‌ها آن‌هایی هستند که هیچ امکانی در اختیار نداشته، و توانایی تحقق بخشیدن به کوچک‌ترین امکان‌ها را هم ندارند. در عوض از پاافتاده‌ها امر ممکن را می‌فرسایند. آن‌ها از هر نیاز و هدفی چشم‌پوشی می‌کنند. اگر خسته‌ها دراز می‌کشند و می‌خوابند، از پاافتاده‌ها به خود اجازه‌ی خوابیدن نمی‌دهند؛ پشت میز مطالعه، نشسته باقی می‌مانند؛ با دست‌ها روی میز، سر روی دست. شب فرا می‌رسد، و او هم‌چنان پشت میز باقی می‌ماند. دلوز این حالت را وحشتناک‌ترین موقعیت می‌داند. موقعیتی که نشسته انتظار مرگ را بکشیم؛ بی‌آن‌که توان بلندشدن یا خوابیدن را داشته باشیم.



خودم را می‌سپارم به تکرارها و ملالِ بی‌فیضِ این جنون، در ضرورتِ اجتناب‌ناپذیرِ بیان‌کردن، جلورفتن و به هیچ‌جا نرسیدن، به این هیچِ هیچ:

زمینِ بینوایِ پیرِ مزخرفِ پیر، زمینِ من و زمینِ پدرم و زمینِ مادرم و زمینِ پدرِ پدرم و مادرِ مادرم و مادرِ پدرم و پدرِ مادرم و پدرِ مادرِ پدرم و مادرِ پدرِ مادرم و مادرِ مادرِ پدرم و پدرِ پدرِ مادرم و مادرِ پدرِ پدرم و پدرِ مادرِ مادرم و پدرِ پدرِ پدرم و مادرِ مادرِ مادرم و زمینِ پدران و مادران آدم‌های دیگه و پدرِ پدران‌شون و مادرِ مادران‌شون و مادرانِ پدران و پدرانِ مادران و پدرانِ مادرانِ پدران و مادرانِ پدرانِ مادران و مادرانِ مادرانِ پدران و پدرانِ پدرانِ مادران و مادرانِ پدرانِ پدران و پدرانِ مادرانِ مادران و پدرانِ پدرانِ پدران و مادرانِ مادرانِ مادران‌شون.