۱۴۰۰ دی ۲۳, پنجشنبه

مدار راس الجدی


 

فرانک اوکانر در کتاب «صدای تنها» که به مطالعه‌ی داستان کوتاه می‌پردازد از شخصیت‌های داستان کوتاه به عنوان «آدم‌های له‌شده‌»ای نام می‌برد که در حاشیه‌ی اجتماع سرگردان‌اند. او این خصلت را در تفاوت میان رمان و داستان کوتاه ذکر می‌کند: «در منحصربه‌فردترین داستان‌های کوتاه چیزی وجود دارد که در رمان پیدا نمی‌شود، آگاهی عمیق از تنهایی انسان.» او این تنهایی را محصول شرایط نابه‌سامان اجتماعی و سیاسی جوامع می‌داند.

 

هنری میلر را می‌توان سبکی در ادبیات به‌شمار آورد. او در آثار اتوبیوگرافی‌اش با آوردن خرده روایت‌هایی به نقل سرگذشت همین آدم‌های له‌شده می‌پردازد. «مدار راس الجدی» داستان اوست در مبارزه‌اش با فقر و فلاکتی که خود و اطرافیانش در آن به‌سر می‌برند. او که با نام خودش در رمان حضور دارد ازدواج کرده و دربه‌در در پی یافتن شغلی است. اما پیدا کردن شغل در شرکت تلگراف هم چیزی از مشکلات او حل نمی‌کند. در طول کتاب آدم‌‌های زیادی در رمان می‌آیند که وضع بهتری از میلر ندارند. جایی از رمان می‌گوید که قبل از آشنایی با مکتب دادائیسم یک دادائیست بی‌همتا در آمریکا بوده است. کسی که تن به مناسبات اجتماعی نمی‌دهد و در کتاب‌هایش بی‌پرده وجدان معذب اجتماع را هدف قرار می‌دهد. شیوه‌ی روایت او شباهت آن‌چنانی با شیوه‌ی مرسوم رمان‌نویسی ندارد. کتاب‌های او همچون رمان‌های «مالاپارته» سرشارند از آدم‌هایی که می‌آیند و بعد از بیان احوالات‌شان نویسنده دیگر به آن‌ها برنمی‌گردد. نقطه‌ی مشترک همه‌ی آن‌ها همان له‌شدگی، فلاکت و آگاهی به تنهایی‌ای‌ است که فرانک اوکانر به آن اشاره می‌کند.