۱۳۹۹ اردیبهشت ۱, دوشنبه

جلالِ علف


امروز، به‌حکم شناسنامه و تقویم زادروزِ یک عدد من است: یک فرد؛ یکی. امسال برخلاف سال‌های قبل که در چنین روزی کتابی به خودم هدیه می‌دادم، باتوجه به شرایط پیش‌آمده و مصائب حالِ جهان و خانه‌ماندن، نشد کتابی تهیه کنم، در عوض خواندنِ کتابی را به خودم هدیه دادم، کتابی که ده سال است از خودم دور نکرده‌ام: «از اعماق»، آن نامه‌ی بلند «اسکار وایلد» به «لرد آلفرد داگلاس»، کسی که زندگی او را تباه کرد. آن‌ها که مرا می‌شناسند از ارادتم به اسکار وایلد، به‌شکل زندگی‌اش، حتا بیشتر از آثارش، خبر دارند. او محبوب‌ترین شخصیت عالم ادبیات است برای من. شخصیتِ رمانی که خودِ ادبیات آن را نوشته است. ژیل دلوز در آن مصاحبه‌ی هشت ساعته‌اش «الفبا» جایی درباره‌ی مرثیه، شکوائیه و گِله حرف می‌زند، آن را چیزی متفاوت از اندوه می‌داند، شبیه به دعا، و متعالی. چنان ارزشی برای آن قائل است که می‌گوید اگر فیلسوف نبود دوست داشت زنی باشد عزادار: «می‌خواستم عزادار باشم. عزاداری شگفت‌انگیز است. چون گلایه‌اش را مدام تکرار می‌کند. و این خودش هنر است.» کتاب «از اعماق» هم برای من دقیقا همین است. نه گلایه است، نه بیان اندوه و افسوس و سوگواری، بلکه وقار و نیایش مردی است که زندگی‌اش را با حساسیتی فزون از حد بر باد داده است.


دوست دارم بعد از مرگم، آن‌ها که در زندگی‌ام بوده‌اند با این تصویر به‌یادم آورند: یک‌جا نشسته، مشغول خواندنِ «از اعماق»ِ اسکار وایلد.

۱۳۹۹ فروردین ۳۰, شنبه

عطف به سبب


آن قسمت سیاه‌شده‌ی برش خارجی کتاب، آن لکه‌ی حاصل از تورق‌های مدام و رد انگشت‌ها، در واقع امضای خواننده، مرا یاد سبیل‌ زردشده‌ از دود سیگار می‌اندازد.

۱۳۹۹ فروردین ۲۹, جمعه

آتش‌سوزی‌ها


هنوز هم بعد از خواندنش مبهوتم. نمی‌شد برای چند ثانیه هم که شده سرم را از روی کتاب بلند کنم. در صفحه به صفحه‌اش، همراه با نوال و سودا و ژان و سیمون که پیش می‌رفتم صدای زوزه‌ی تاریخ را با همه‌ی خوفناکی‌اش می‌شنیدم. برآمدن یک راز، گشودن فضای حافظه، قدم‌گذاشتن در قلمرو گذشته، جان‌گرفتن فجایع تاریخی، جنگ‌های داخلی لبنان، در جستجوی هویتی گمشده. مثل این بود داشتم یکی از تراژدی‌های یونان باستان را می‌خواندم. اگر دنیای مدرن هم اسطوره‌های خودش را داشته باشد، می‌توان «نوال»، این زن، این مادر، این عاشق، این در جستجو، این سکوت‌کرده را یکی از چهره‌‌های آن به‌شمار آورد. قدرت روایتگری «وَجدی مُعَوَد» در این نمایشنامه بی‌نظیر است. خواندنش را از دست ندهید.  


۱۳۹۹ فروردین ۲۳, شنبه

از رافت ذوق





گاه‌گداری پیش می‌آید کتابی محبوب در دیدارهای بعدی و بعدی دیگر چندان محبوب نماند. وقت‌هایی که آدم از خودش می‌گذرد، طی می‌کند سلیقه و ذوق را، یا به بلوغ می‌رسند در او. کتاب‌هایی هم هستند که با هر بار خوانش، با طی‌کردن و گذر عمر، زوایای پنهان‌شان را بیشتر و بهتر نشان می‌دهند. به چشم خواننده «نگاه» می‌دهند، و به احساس و زبان او «رفتار». از این کتاب‌ها برای من، که از میان ده‌تای اول عمر، صفت عزیزترین را دارد، «سکه‌سازان» آندره ژید است؛ هرچند نویسنده‌ی انتظارهای من نبوده، و جز در سه کتاب، نمی‌توانم در کتاب‌های دیگرش بیشتر از یک‌بار خواندن بمانم. از آن کتاب‌هاست که شخصیت‌هایش در حال رشداند؛ رشد فکری و معنوی. به‌سادگی از هر چیز نمی‌گذرند. می‌اندیشند. این‌که مثل بیشتر شخصیت‌های کتاب‌های نویسنده‌های معاصر که کنش‌ها و واکنش‌هاشان عمق ندارد، فقط حرف نمی‌زنند، گزارش نمی‌دهند از احوالات درونی و بیرونی زندگی‌شان، و کلمات را در سطحی‌ترین شکل ممکن، دم‌دستی‌ترین ترکیبات، و نازل‌ترین شکل روایت، بر زبان نمی‌آورند. «سکه‌سازان» در طول سال‌های گذشته همواره محبوب مانده و این‌بار خواندش برای رهایی و دورشدن از دلمردگی این روزها بود و کار خودش را کرد.


از مهمترین بخش‌های کتاب آن پنجاه صفحه‌ی آخر است که یادداشت‌های روزانه‌ی آندره ژید است؛ یادداشت‌های سکه‌سازان. که کاش همه‌ی نویسنده‌های بزرگ، همراه کتاب‌های بزرگ‌شان چنین یادداشت‌هایی داشتند. این‌که یک شخصیت قبل از روی کاغذ آمدن، و در امتداد نوشتن چگونه شکل گرفته و تکامل پیدا می‌کند. یا چطور می‌شود از حادثه‌ای روزمره در بهترین حالت ممکن استفاده کرد.


در بخش یادداشت‌ها، «آندره ژید» به خوابی اشاره می‌کند که در آن خودش را کنار «مارسل پروست» می‌بیند. ژید حین حرف‌زدنِ پروست نخی را می‌کشد که سر دیگرش به قفسه‌ی کتاب‌ها وصل است. با کشیدن نخ دو کتاب از قفسه بر زمین می‌افتد. ژید نگران از شکستن جلد نفیس آن‌‌هاست که پروست می‌گوید: چیزی نیست. یکی از چاپ‌های «سن سیمون» است.
هفت سال بعد از این خواب خواننده‌ای برای ژید می‌نویسد که بخشی از کتاب او نه ابداع خودش که تقلیدی از کتاب خاطرات «سن سیمون» است.
(نامه‌ی خواننده و جواب ژید در عکس‌ها آمده است.) 

اگر کتاب «روزها در راه» شاهرخ مسکوب را دم دست دارید سری بزنید به این تاریخ: ده.هشت.نودوچهار. آن‌جا مسکوب به خوابی اشاره می‌کند که وقت خواندن جلد دوم «در جستجوی زمان از دست رفته» دیده است. دیدار مارسل پروست در خواب.