۱۳۹۹ فروردین ۱۳, چهارشنبه

شامگاهِ کاف


برای آن‌کس که لذت نمی‌گذارد تحقیر شود همه لطف است این سردی و شقاوت، در ضیافتِ شبی که قلندران بیدارند. کبکبه‌ی مازوخ است و دبدبه‌ی ساد. آن‌جا که چون مومنی در پیشگاه خالق، در معبدِ سه کافِ بدن، و ساحت میلی که مذهب اوست، مچاله در خود، لرزان و خون‌آلود، زیر شکنجه، ضجه می‌زند، نه از زبونی و درد، که از روی سپاسگزاری: دردم بده، دستور می‌دهم، دردم بده. سخاوتمند باش، به من بده، درد را به من بده.

هیچ نظری موجود نیست: