۱۴۰۰ دی ۸, چهارشنبه

سندرم نه


 

خوانندگان ادبیات داستانی اگر هم داستان «بارتلبی محرر» ملویل را نخوانده باشند، حتما ترجیح‌بند مشهور آن را شنیده‌اند: ترجیح می‌دهم که نه. رمانِ «بارتلبی و شرکا» هم ترجیح می‌دهد به تمام ارکان رمان «نه» بگوید. و اگر همه‌ی تعریف‌های موجود از رمان را کنار بگذاریم می‌توانیم با خیال راحت «بارتلبی و شرکا» را دست گرفته و شروع به خواندن رمانی کنیم که نوشته نشده است. کتابْ داستان نویسندگانی است که به «سندرم بارتلبی» دچاراند و بعد از مدتی به فعلِ «نوشتن» گفته‌اند: ترجیح می‌دهم که نه. حالا چه از قبل اثری نوشته باشند مثل روبرت والزر و خوان رولفو، چه اثری ننوشته باشند مثل بوبی بازلن. این رمان می‌تواند همان رمانی باشد که بورخس، این ستایش‌گر داستان «بارتلبی محرر» به آن نه گفته است و ترجیح داده هیچ‌گاه آن را ننویسد. رمانی که به گمانم می‌تواند پشتش را به چند داستان کوتاه بورخس گرم کند. در کتاب به‌جز این نویسندگان که هنر امتناع  از نوشتن را سرشت خودشان قرار داده‌اند از کتابخانه‌ای در برلینگتون آمریکا هم نام برده می‌شود که محل نگهداری دست‌نوشته‌های کتاب‌هایی است که ناشران دست رد به سینه‌ی آن‌ها زده‌اند؛ «نه»‌های بایگانی شده. جایی از کتاب نقل قولی از «بوبی بازلن» آمده: «به‌گمانم دیگر نوشتن کتاب میسر نیست. در نتیجه دیگر هیچ کتابی نمی‌نویسم. تمام کتاب‌ها عملا چیزی بیش از پانوشت‌ها نیستند.» «بارتلبی و شرکا» گویا واپسین کتاب است. کل کتاب مجموعه‌ای است از 86پانوشت برای متنی که وجود ندارد، یا نوشته نشده است. کتابی که در هر صفحه‌اش غافلگیری‌های خودش را دارد. یک‌جا هم در اواخر کتاب به نویسندگان «ضد بارتلبینی» اشاره می‌شود. و مثالش چه کسی می‌تواند باشد جز «ژرژ سیمنون» او که بیش از چهارصد رمان نوشت و تنها در سال1929 تعداد 41کتاب چاپ کرد.

هیچ نظری موجود نیست: