۱۳۹۴ مهر ۳, جمعه

ماشینی به نام هملت


هملت‌ماشین، نوشته‌ی هاینر مولر؛ اقتباسی آزاد و مدرن از هملت شکسپیر. اما این هملت همان قهرمان بیمار و ستم‌دیده‌ی شکسپیر نیست. شاید حتا بتوان آن را ضد هملت هم دانست. هملتی که تبر راسکلنیکف را دست گرفته تا تمام ناهنجاری‌های جهان امروز را گردن بزند. او کسی است که می‌خواهد یک ماشین باشد، بدون اندیشه و احساس. ماشینی که قرن‌ها را زیر چرخ‌های سهمگینش طی کرده، تا انتقام گذشته را از زمان حال بگیرد. حتا خودش هم از دست خودش در امان نیست؛ با دهانی کف کرده و تنی لرزان از وحشت و حقارت مشتش را علیه خودش تکان می‌دهد. نمایشنامه با جمله‌ی «من هملت بودم» شروع می‌شود. فعلی که به گذشته اشاره می‌کند. آیا او دیگر هملت نیست؟ میان حرف‌هایش حتا دستورات صحنه را هم بر زبان می‌آورد!. انگار دارد نقش خودش را بازی می‌کند. او علیه نقش خودش هم برمی‌آشوبد. هیچ‌چیز و هیچ‌کس از دستش در امان نیست. حتا می‌خواهد با تجاوز به مادرش انتقام پدرش را بگیرد: «مادر، من تو را باری دیگر دوشیزه‌ای باکره می‌سازم، تا پادشاهت یک زناشویی خون‌آلود داشته باشد. زهدان مادران خیابان یک‌طرفه نیست. اکنون دستانت را از پشت می‌بندم، زیرا نفرت دارم از این‌که با آن دست‌ها و با تور عروسی‌ات مرا در آغوش بکشی. اکنون لباس عروسی‌ات را تکه‌پاره می‌کنم. و اکنون تو باید فریاد بکشی. اکنون تکه‌پاره‌های لباس عروسی‌ات را با خاکی که زمانی پدرم بوده است می‌آلایم، و نیز چهره‌ات را، شکمت را، و پستان‌هایت را. مادرم، اینک هم‌خوابه‌ات می‌شوم.» در آخر خسته و ناامید و تحقیرشده تنها چیزی که می‌خواهد این است که گوشت بدنش را بشکافد تا از آن بیرون بیاید و در رگ‌ها و دل و روده‌اش ‌زندگی کند، بلکه بتواند درون مدفوعش ساکن شود و هم‌چون ماشینی که درد را احساس نمی‌کند آرام بگیرد.

هیچ نظری موجود نیست: