۱۳۹۴ شهریور ۱۷, سه‌شنبه

تظاهر به قادر بودن


چیزی در نوشته‌های «بکت» هست که بی‌شباهت به زندگی من نیست؛ یک عدم قطعیت، یک خلاء درونی. شخصیت‌های بکت انگار نیستند! گویی فقط شنیده، یا خوانده می‌شوند. مثل این است مالوی، مالون، مورل، وات جمع شده‌اند تا ضمن خندیدن به عرق‌ریزی روح، کلمه را وادار به اندیشیدن کنند. به نظر من مهمترین توصیف درباره‌ی بکت همان جمله‌ی برادرش است که در نامه‌ای خطاب به او می‌نویسد: «چرا نمی‌خواهی آن‌طور که مردم می‌خواهند، رمان بنویسی؟» بکت در کنار جویس «نه»های بزرگی به شکل‌های سنتی رمان و حتا نوشتار هستند. شاید از این روست که خود بکت در یکی از مصاحبه‌هایش اشاره می‌کند: "ولادیمیر و استراگونِ «در انتظار گودو» من و جیمز جویس هستیم." آن دو گویی هدفی جز ترور رمان در سر نداشتند. رمان‌های آن دو را می‌توان تلاشی در جهت «خودکشی رمان» دانست. تا جایی پیش می‌روند که خواندنِ رمان‌های آخرشان: «شب‌زنده‌داری فینیگن‌ها» و «این طور است» کار هر کسی نیست. به یاد بیاوریم جمله‌ی دردناکی از رمان  «اولیس» را: «آه، جیمز، بگذار برخیزم و از این کثافت به در آیم.» این کامل‌ترین جمله‌ی فراداستانی «اولیس» است. جمله‌ی بلوم، کاراکتر رمان، فریاد او خطاب به جویس، جویسی که دارد می‌نویسد و او را خلق می‌کند. حتا او هم تاب تحمل جهنمی را که جویس خلق کرده ندارد. بکت هم با نوشتن «نام ناپذیر» اعتراضش را علیه قواعد کاذب، کهنه و دست‌وپاگیر داستان‌نویسی به گوش همه می‌رساند. دریدا «نام ناپذیر» بکت را فقط متنی نمی‌داند که تن به خوانش‌های فلسفی می‌دهد، بلکه می‌گوید: خودش فلسفه است. بلانشو هم با توجه به تلاش بکت برای پس‌زدن شخصیت‌پردازی و طرح و پیرنگ در این اثر، درباره‌اش می‌گوید: «شاید اصلا با یک کتاب سروکار نداریم، بلکه با چیزی بیش از کتاب روبروییم: شاید داریم به حرکتی نزدیک می‌شویم که همه‌ی کتاب‌ها از آن ریشه می‌گیرند، آن نقطه‌ی منشا که اثر در آن گم می‌شود، نقطه‌ای که اثر را نابود می‌کند.»


بکت می‌نویسد. با نوشتن مبارزه می‌کند. خسته می‌شود. شکست می‌خورد. به مبارزه‌اش ادامه می‌دهد. مقاومت می‌کند. تا دوباره شکست بخورد. تا شکست بهتری بخورد. چرا که می‌داند: «هنرمند بودن یعنی شکست‌خوردن.» شکستی که تنها هنرمند جرات تجربه‌کردنش را دارد. شکستی که جهان اوست. که با وفاداری و تن سپردن به آن، علیه جریان و روال عادی زندگی مبارزه می‌کند. انگار بخواهد بگوید: «هیچ چیز خنده‌دارتر از خوشبختی نیست.»


هیچ نظری موجود نیست: