۱۳۹۴ آبان ۲۶, سه‌شنبه

وقتی از پیکاسو حرف می‌زنیم از چه چیزی حرف می‌زنیم؟


رافائل آلبرتی
 شاعر اسپانیایی شعری دارد که آن را به پیکاسو تقدیم کرده است. در شعر او خداوند در روز هفتم خلقت، وقتی که دیگر همه‌چیز را خلق کرده، یک‌جا می‌نشیند تا خستگی شش روز آفرینش را از تن به‌در کند. اما ناگهان به خود می‌آید و فریاد می‌زند: چیزی را فراموش کرده‌ام؛ چشم‌ها و دست پیکاسو را.

گرترود استاین در کتابی که درباره‌ی پیکاسو نوشته، اشاره می‌کند که او به مدت دو سال نقاشی را کنار می‌گذارد و به جای آن شروع می‌کند به شعر نوشتن. دو سال کار نکردن، زنگ تفریحی برای پیکاسو تا بتواند کمی از بار مسئولیتش کم کند: «در زندگی لحظاتی هست که شخص نه مرده است و نه زنده و پیکاسو مدت دو سال چنین بود، این دوره برای او خوشایند نبود، ولی دوره‌ی استراحت بود، او، که در سراسر زندگی‌اش نیاز داشت خود را تهی کند و تهی کند، مدت دو سال خود را تهی نکرد، به‌عبارتی نه به طرز فعالانه، ولی در واقع خود را کاملا تهی کرد، خود را از بسیاری از چیزها تهی کرد، خصوصا از تسلیم‌شدن در برابر بینشی که بینش او نبود.»

در کتاب بی‌نظیر و بسیار خواندنی دیگر استاین «اتوبیوگرافی آلیس‌بی.تکلاس» بارها به خاطره‌های خوبی از پیکاسو اشاره شده است. یکی از نقاشی‌های معروف پیکاسو پرتره‌ای‌ست که از چهره‌ی گرترود استاین کشیده. در کتاب آمده که پیکاسو در جواب این‌که چرا پرتره به خود استاین شباهتی ندارد پاسخ می‌دهد: «همه می‌گویند شباهتی به او ندارد، اما اصلن فرقی نمی‌کند، به زودی شبیه‌ش خواهد شد.» یا خاطره‌ی بامزه‌ای از خدمت‌کار استاین که دوران پیری سری به او می‌زند و با تعجب می‌گوید: این نقاش معروفی که روزنامه‌ها مدام عکسش را چاپ می‌کنند همان جوانی نیست که برای لقمه‌ای غذا به این‌جا می‌آمد و من همیشه باقی‌مانده‌ی غذاهای میز را به او می‌دادم؟

در همان کتاب استاین در جواب دوستش آلیس که می‌گوید نقاشی‌های پیکاسو وحشتناک است به نقل قولی از او اشاره می‌کند: وقتی چیزی را خلق می‌کنی، خلق‌کردن آن به حدی پیچیده است که حکما زشت خواهد شد، اما آن‌هایی که از تو تقلید می‌کنند مجبور نیستند نگران خلق‌کردن آن باشند و می‌توانند آن را خوشگل بسازند، و بنابراین وقتی دیگران از کاری تقلید می‌کنند همه خوش‌شان می‌آید!




هیچ نظری موجود نیست: