۱۳۹۵ مهر ۶, سه‌شنبه

بوسه‌های کاغذی


بوسه‌های کاغذی به مقصد نمی‌رسند.
کافکا. نامه به ملینا


یک وقتی نامه زیاد می‌نوشتم. بخشی از فعالیتِ نوشتاری هر روزه‌م بود. عادتش از سرم نیفتاده؛ هرازگاهی نامه‌ای می‌نویسم؛ حالا البته بی‌مقصد. می‌‌ماند لای کاغذهای دیگر. حیف، بیشتر نامه‌ها را مادر در یک خانه‌تکانی تکان‌دهنده، اشتباهی، دور انداخت.


گاهی باید نامه نوشت. حتا دست کسی نرساند. دلیل هم نمی‌خواهد. مگر نه این‌که هر نقد و نوشتاری، دیدنِ یک فیلم خوب، یا یک اثر نقاشی، خوابِ پریشانِ نیمه‌های شب، اتفاقی دیدن عزیزی، یا یک آشنا و دوست قدیمی، و فکر کردن به همه‌ی این‌ها می‌تواند یک نامه‌ی عاشقانه باشد.


نود درصد نامه‌های من بی‌جواب مانده‌اند. نوددرصد آن‌هایی که پست شدند به آدرس‌های مشخص؛ که رد نگاهی بر کلمات‌شان افتاد. اتفاقا آن نامه‌ها برای خودم عزیزترند. انگار خودم هم یکی از مخاطب‌های آن‌ها بوده‌ام.


بیایید یک‌بار هم که شده به هم نامه بنویسیم. من نامه نوشتن را برای کسانی که خوب نمی‌شناسم، که تصویر مبهمی از درون و بیرون هم داریم، دوست‌تر می‌دارم. دوست دارم اگر قرار است «شناخت»ی حاصل شود، به واسطه‌ی کلمه‌ها باشد.

هیچ نظری موجود نیست: