۱۳۹۵ مهر ۱۰, شنبه

اذنِ زیبایی‌



این تب که زندگی‌اش می‌نامیم بالاخره مغلوب خواهد شد.
ادگار آلن‌پو


مرگْ در خانه‌ی ما -نزد مادربزرگ- چهار بعدی‌ست. با سرفه‌ای خشک اشاره می‌کند بلندش کنم. سیگاری با دست‌های لرزان آتش می‌زند. طرفم می‌گیرد. نمی‌گویم ترک کرده‌ام. کنارش می‌نشینم و دود می‌کنم. به گمانم همین روزها نیاز مبرمی پیدا کنم به خواندن یک‌بار دیگر «مرگ، آن یگانه و هنر تئاتر»: در حقیقت، مرگ نه نقطه‌ی مقابلِ زیبایی، بلکه بخشی از آن است. درنگِ مرگ به اذنِ زیبایی‌ست.


 می‌خندد، و آن لبخندْ معمولی نیست. به وقتِ مرگ، آن‌چه جاودانه می‌ماند «اندوه» است. دلم نمی‌آید سرم را روی شانه‌اش بگذارم و در گوشش زمزمه کنم که زیباترین اندوه جهان است.


تصویر: روز تابستانی. آرنولد بوکلین. انگار همان جایی‌ست که بعد از مرگ در آن آبتنی خواهیم کرد. جایی که عدم از آن آغاز می‌شود.



هیچ نظری موجود نیست: