۱۳۹۵ مهر ۱۲, دوشنبه

اضطراب انتظار



خانه‌ی ما نزدیک اداره‌ی پست است. به واسطه‌ی نامه‌های دوستانم و خرید اینترنتی کتاب در سال‌های گذشته، با آقای پستچی رفاقتی دارم. صدای موتورش صمیمی‌ترین و خواستنی‌ترین صدا در صبح‌های من است. چه روزهایی که در انتظار نامه‌ای، با علم به این‌که چند روز دیگر خواهد رسید، گوش‌هایم را برای شنیدن صدایش تیز کرده‌ام و با عبور هر موتوری بلند شده‌ام و از دوربین آیفون چشم دوخته‌ام به خلوتی کوچه. انتظار، حالا، بخش مهمی از زندگی من است؛ که اگر آن را عملی عاشقانه بدانیم، من یکی از عاشق‌ترین آدم‌های دنیام.


 رولان بارت در  «سخن عاشق» انتظار را یک افسون می‌داند و بخشی از هویت عاشق: "«من عاشقم؟»_ «بله، چون انتظار می‌کشم.» دیگری هرگز انتظار نمی‌کشد. گاه دلم می‌خواهد نقش آن را که انتظار نمی‌کشد بازی کنم؛ سعی می‌کنم خودم را جای دیگری مشغول کنم، تا دیر برسم؛ اما همیشه این بازی را می‌بازم: من، هرچه کنم، باز هم خود را آن‌جا خواهم دید، بی‌کار نشسته، من سر موعد رسیده‌ام، یا حتا پیش از موعد. هویت مقدر عاشق دقیقا همین است: من آن‌ام که انتظار می‌کشد."

نامه نوشتن برای من عاشقانه‌ترین ژانر نوشتن است. لازم نیست حتمن دو طرف عاشق هم باشند؛ خلوت کردن برای نوشتن، عملی عاشقانه و گاه اروتیک است. حتا نوشتن چند سطر فحش، برای نوازش آقا یا خانم کارفرما.

نامه یا باید غافلگیر کند، یا دیگری را منتظر بگذارد. در هر دو حالت اتفاقی می‌افتد؛ مرتبه‌ی «دیگری» تا سطح «معشوق» بالا می‌رود: من منتظرم، چون عاشقم، و تاب غیبتِ «او» را ندارم.

آن یادداشتِ هفته‌ی پیش که درباره‌ی نامه نوشتن بود سبب خیر شد. امروز نامه‌ای دستم رسید، از دوستی ندیده، اولین نامه، آغاز دوستی ما: من و ابوالفضل.

هیچ نظری موجود نیست: