۱۳۹۵ آبان ۶, پنجشنبه

لکنتِ پابه‌ماه





خوب گوش می‌دادم تا چیزی نشوم. صدای آمدنِ تو، هذیانِ زنی پابه‌ماه بود. چیزی نمی‌شنیدم از آن صدا، که نگاه داشت. در خیالِ نگاهِ تو، من چند ساعت دورتر بودم. چهارشنبه بود. تو بلندبالا بودی. فکر نکرده بودم به آن بلندی! نگاهم می‌گشت در تو، پیِ راحتیِ بامن‌بودن. شرم نداشتم؛ که عجیب بود! راحت بودم تا جایی که می‌شد فکر کرد پنج‌شنبه است؛ و بی‌خیالیِ فردایِ تعطیلِ درآمیختن با کلمه، نزدیک. تو آن کلمه بودی؛ بی‌جمعه.

آن غریبه‌ی دور، آن دورِ غریب، آن رفتارِ ناآرام، آن دل‌واپسیِ شب‌بیدارمانی، آن چای دونفره، کتاب‌های دونفره، خوابِ دونفره، تاریکیِ دونفره، ابهامِ دونفره، مالیخولیایِ دونفره، ریشِ دونفره، سکوتِ دونفره، وقاحتِ دونفره، شادکامیِ دونفره، اندوهِ دونفره، وجدِ دونفره، بوسه‌ی دونفره، تنِ دونفره، آغوشِ دونفره، صبحِ دونفره، خداحافظیِ دونفره.


«نزدیکی» در ما لکنت داشت؛ شبی که ماه زایید؛ و روشن شد آن اضطرابِ مدام؛ که کلمه «تن» شد و پوشیدیم.


تمامِ صبح‌ها پنج‌شنبه‌اند؛ چرا که بوی تو، از مشامِ چهارشنبه نمی‌افتد.

هیچ نظری موجود نیست: