۱۳۹۸ آذر ۸, جمعه

گناهِ پرهیز


انسان هرگز نباید ناچار شود هر چیزی را تاب بیاورد که می‌تواند تاب بیاورد، یا هرگز نباید ناچار شود ببیند که چگونه این رنج‌بردن به حد نهایت دیگر هیچ وجه انسانی‌ای ندارد. گرته سالوس


شرم به عنوان شکلی از احساس گناه کلمه‌ای است که این روزها برای پرهیز از فروپاشی روانی به آن پناه برده‌ام. وقتی وجدان معذب است زنده‌بودن به‌سخره‌گرفتن انسانیت است.

فقط احساس گناه ما را انسان می‌کند، به‌ویژه اگر، از دیدگاه عینی، فرد گناهکار نباشد. برونو بتلهایم


در مقام «شاهد» است که می‌توان در «وضعیتِ شرم» زنده‌ماندن و انسانیت را توجیه کرد. آن‌که زنده است باید «شهادت» بدهد. اما اگر نتواند چه؟ این‌جاست که او هم قدم در ساحت «گناه» می‌گذارد.


تصویر: بخشی از تابلوی «باغ لذت دنیوی» اثر هیرونیموس بوش. در قسمت پایین تصویر مردی دیده می‌شود که با دست صورت خود را پوشانده است. با این حال یکی از چشم‌هایش دیده می‌شود. نمی‌تواند نبیند. او آن کسی است که خبر هولناک را شنیده. نگاهش وحشت‌زده و شرمگین است. می‌داند خود فاجعه است که به او می‌نگرد.

هیچ نظری موجود نیست: