۱۳۹۹ آبان ۱۰, شنبه

بازی‌کردن نوشتن


 

مصاحبه‌ای خواندنی با «ژان پی‌یر لئو»، بازیگری که می‌گویند همبازی حقیقی‌اش دوربین است، به قول خودش با شیوه‌ی بازی‌اش فیلمی را درون فیلم کارگردانی می‌کند. از ارادتش به تروفو و گدار می‌گوید تا پازولینی و دوراس. مصاحبه‌‌اش را که می‌خواندم دیدم نگاهش به مقوله‌ی بازیگری را می‌توان به مثابه‌ی کلام در عالم مکتوب در نظر گرفت، می‌گوید: «در زندگی واقعی آدم ممکن است خجالتی باشد، جرئت نکند چیزی را که برایش مهم است به زبان آورد. در مقابل دوربین اما، برایم مهم نیست، همه‌چیز را می‌گویم.» یا آن‌جا که به متد بازی‌اش در چارچوب متن فیلمنامه اشاره می‌کند: «همه‌چیز بداهه است و در عین حال هیچ‌چیز بداهه نیست. من هیچ‌وقت متن را تغییر نمی‌دهم، داخل محدوده‌ی متن بداهه‌پردازی می‌کنم.» درکِ این میزان آزادی در محدوده‌ی متن، پردازش، ویرایش و تکرار مدام آن تا رسیدن به این نکته که چطور باید متن را از نو کشف کرد، و سرانجام رسیدن به خلاقیت و خودانگیختگی، چیزی کم از عمل نوشتار ندارد.

 

نمی‌شود صحبت از «ژان پی‌یر لئو» باشد و اشاره‌ای هم نکرد به فیلم محبوب «مادر و فاحشه». در مصاحبه از میزان وفاداری «ژان اوستاش» به متن می‌گوید:

«مثلاًمادر و فاحشه" را درنظربگیرید. شخصیت اصلی نه بازیگر زن یا مرد، بلکه خود متن است، متن ژان اوستاش. خب، آنجا برای اولین بار در زندگی‌ام وقتی متن به دستم رسید، به خودم گفتم: «صددرصد به کسی نیاز دارم که تمرین‌ام بده.» بنابراین شروع کردم به تمرین کردن از راه گوش و هرشب یک نفر به‌عنوان سوفلور کنارم بود. این شخص دوست‌دختر آن زمان‌ام بود. شانس آوردم که او وجود داشت، چون اوستاش واقعاً سختگیر و انعطاف‌ناپذیر بود: دقیقاً همان کلمات و همان ویرگول‌های متن را می‌خواست و هر نما را هم فقط با یک برداشت می‌گرفت.»

 

برای من «مادر و فاحشه» یک کتاب است. هربار فیلم را چنان می‌بینم انگار مشغول خواندن رمانی باشم:

«من هنوز درد می‌کشم. من به تو وابسته نبودم، بلکه به دردم وابسته بودم. سعی می‌کردم حفظش کنم؛ تا تو را نزدیکم نگه دارم؛ تا با هم باشیم. روزی که من دیگر درد نکشم روزی‌ست که آدمِ دیگری شده‌ام. و من نمی‌خواهم آدم دیگری شوم. چون آن روز ما برای همیشه همدیگر را از دست خواهیم داد. هر صبح، هر روزی که ما باهم نگذرانیم، یک روز هدر رفته است. فاجعه است. جنایت است.»

 

 

هیچ نظری موجود نیست: