۱۳۹۴ بهمن ۲۳, جمعه

من مُرده‌ام چون احمقم


یک کالسکه‌چی دارد اسبش را به شدت شلاق می‌زند. رهگذری این صحنه را می‌بیند. منقلب شده و اشک‌ریزان به اسب نزدیک می‌شود و گردنش را در آغوش می‌گیرد. چند لحظه بعد جلوی چشم‌های حیران کالسکه‌چی و رهگذران دیگر نقش برزمین می‌شود. کسی نمی‌داند عابری که بر کف خیابان افتاده، مهمترین فیلسوف قرن نوزدهم نیچه است.

خیلی از ما این داستان را درباره‌ی نیچه شنیده‌ایم و می‌دانیم بعد از این واقعه چه بر سر او آمد. اما تا حالا کسی به سرنوشت آن اسب بعد از آن روز فکر کرده است؟ فیلم «اسب تورین» بلا تار داستان شش روز از زندگی آن اسب و صاحبش است. اگر خداوند در شش روز جهان را آفرید، در این فیلم بلاتار سعی کرده در طول شش روز به زندگی اسب و صاحبش پایان دهد. شش روز زیر سایه‌ی آن اتفاق، با نماهای طولانی و ریتمی کُند؛ درست مثلِ زندگی. در تمام طول فیلم سایه‌ی مرگ همه جا حضور دارد. روزها از پس هم می‌آیند. به ظاهر چیزی تغییر نمی‌کند جز این‌که سایه‌ی مرگ هر لحظه پُررنگ‌تر می‌شود. کالسکه‌چی و دخترش مثل دو مرده‌ی متحرک روبروی هم می‌نشینند. می‌خوابند و بیدار می‌شوند و دوباره می‌خوابند و باز بیدار می‌شوند؛ انگار حتا خودِ زندگی هم اشتیاقی به ادامه دادن ندارد.

دو هفته بعد از حادثه‌ای که برای نیچه اتفاق افتاد او را در تیمارستانی بستری می‌کنند. آخرین یادداشت‌‌های او که مربوط است به یادداشت‌های دوران بیماری‌اش، یک قرن بعد از مرگ او با عنوان «من مُرده‌ام چون احمقم» چاپ می‌شوند. کتاب شامل صدوچهل و شش گفتار است که در آن نیچه بی‌پرده از خیلی مسائل، مخصوصا مسائل جنسی حرف می‌زند. برخی از جمله‌های کتاب به جملات قصار شبیه است و تعدادی هم ناکامل و بی‌معنایند.


جمله‌هایی در کتاب هست که لرزه بر قلب خواننده می‌آورد. انگار نیچه بعد از نوشتن آن‌همه کتاب ارزشمند دوباره به دوران کودکی‌اش برگشته و دارد با همان خلوص کودکی می‌نویسد. یکی از جمله‌های کتاب چنین است:

مامان اگر پول نداری بخاری را روشن کنی، منو بفروش.




هیچ نظری موجود نیست: