۱۳۹۴ بهمن ۲۹, پنجشنبه

درون هزارتوی جمجمه‌ام



هملت‌ماشین، نوشته‌ی هاینر مولر؛ اقتباسی آزاد و مدرن از هملت شکسپیر. اما این هملت همان قهرمان بیمار و ستم‌دیده‌ی شکسپیر نیست. شاید حتا بتوان آن را ضد هملت هم دانست. هملتی که تبر راسکلنیکف را دست گرفته تا تمام ناهنجاری‌های جهان امروز را گردن بزند. او کسی است که می‌خواهد یک ماشین باشد، بدون اندیشه و احساس. ماشینی که قرن‌ها را زیر چرخ‌های سهمگینش طی کرده، تا انتقام گذشته را از زمان حال بگیرد. حتا خودش هم از دست خودش در امان نیست؛ با دهانی کف کرده و تنی لرزان از وحشت و حقارت مشتش را علیه خودش تکان می‌دهد. میان حرف‌هایش حتا دستورات صحنه را هم بر زبان می‌آورد!. مثل این‌که بخواهد نقش خودش را بازی کند. او علیه نقش خودش هم برمی‌آشوبد. هیچ‌چیز و هیچ‌کس از دستش در امان نیست. حتا می‌خواهد با تجاوز به مادرش انتقام پدرش را بگیرد: «مادر، من تو را باری دیگر دوشیزه‌ای باکره می‌سازم، تا پادشاهت یک زناشویی خون‌آلود داشته باشد. زهدان مادران خیابان یک‌طرفه نیست. اکنون دستانت را از پشت می‌بندم، زیرا نفرت دارم از این‌که با آن دست‌ها و با تور عروسی‌ات مرا در آغوش بکشی. اکنون لباس عروسی‌ات را تکه‌پاره می‌کنم. و اکنون تو باید فریاد بکشی. اکنون تکه‌پاره‌های لباس عروسی‌ات را با خاکی که زمانی پدرم بوده است می‌آلایم، و نیز چهره‌ات را، شکمت را، و پستان‌هایت را. مادرم، اینک هم‌خوابه‌ات می‌شوم.» در آخر خسته و ناامید و تحقیرشده تنها چیزی که می‌خواهد این است که گوشت بدنش را بشکافد تا از آن بیرون بیاید و در رگ‌ها و دل و روده‌اش ‌زندگی کند، بلکه بتواند هم‌چون ماشینی که درد را احساس نمی‌کند آرام بگیرد: «من گوشتِ داغ شده‌ام را از هم می‌شکافم. می‌خواهم درون رگ‌هایم زندگی کنم، درون مغز استخوان‌هایم، درون هزارتوی جمجمه‌ام. می‌خواهم در دل و روده‌هایم منزوی شوم. درون مدفوعم جای بگیرم، درون خونم. در جایی که بدن‌ها از هم ترک می‌خورند، بدین طریق  می‌توانم درون مدفوعم ساکن شوم. در جایی که بدن‌ها از هم می‌شکافند، تا بتوانم در خون خود تنها بمانم. افکارم زخم‌های درون مغزم هستند. مغز من یک زخم است.»


هیچ نظری موجود نیست: