۱۳۹۴ مرداد ۹, جمعه

مدار پوچی



دارم بالا می‌آورم. از کتاب‌ها می‌آورم. از تختی که روی زندگی‌ام افتاده ا‌ست. از شب که من است. از روز که خسته است. از «من» که رنگش پریده‌ است. از دوست که نیست. از اتاقی که تحمل یک تنهایی را ندارد. از سیگارهای ساعت چهار صبح. از میل مبهم هوس. از س.ک.س‌های یک نفره. از خوابی که سراسر کابوس است. از پوچی ساعت هفت صبح. از جمعه که مدار پوچی را به شنبه تقدیم می‌کند. از دیواری که روبروست. از اشتهایی که ندارم. از سه‌نقطه‌های کتابی که صد نقطه‌ است. از لیوان‌های پر شده از ته سیگار. از زندگی‌ام که درد می‌کند. من خاطراتِ خانه‌ی امواتم. یادداشت‌های زیرزمینی یک سایه. تهوعِ مردی که درد در او درد می‌کند. پیش‌پرداختِ این مرگ قسطی که زندگی‌اش می‌نامند. آبلوموفِ خسته‌ای که حال خندیدن به پوچی اصالت بشری را ندارد. یک روحِ فاوستیِ سرگردان که سبکی تحمل‌ناپذیر هستی ترجمه‌ی تنهایی‌اش است. که هر لحظه‌اش صد سال تنهایی‌ست.

هیچ نظری موجود نیست: