۱۳۹۴ مرداد ۹, جمعه

بوی خوش تاریکی

به پشت می‌‌خوابم. به رو می‌خوابم. لم می‌دهم روی تخت، روی فرش. غلت می‌زنم. دهانم را باز می‌کنم. زبانم را در می‌آورم. چشم‌هایم را گرد می‌کنم. سرم را طوری تکان می‌دهم مثل اینکه تیک داشته باشم. بی‌هوا دستم را بلند می‌کنم، پایین می‌آورم. پایم را بلند می‌کنم، پایین می‌آورم. زل می‌زنم به دیوار، به کولر، به تخت، به قفسه‌ی کتاب‌ها، به پنجره. دهانم را دوباره باز می‌کنم. سعی می‌کنم بیشتر باز شود. با دست‌هایم لب‌هایم را کش می‌دهم. تبخالم می‌سوزد. انگشتم را می‌گذارم روی تبخال، خونی می‌شود. یکی از کتاب‌هایی را که کف اتاق افتاده برمی‌دارم، ورق می‌زنم، می‌گذارمش روی تخت. بلند می‌شوم، می‌روم کنار پنجره. نگاه می‌کنم. نگاه نمی‌کنم. برمی‌گردم طرف تخت. کتابی را که روی تخت است پرت می‌کنم کف اتاق. دراز می‌کشم. به پشت می‌خوابم. به رو می‌خوابم. غلت می‌زنم به راست. غلت می‌زنم به چپ. سرم را می‌گذارم زیر بالش. تاریکی را می‌بوسم. بالش را دور سرم نگه می‌دارم. فشار می‌دهم. فشار می‌دهم. فشار می‌دهم.

هیچ نظری موجود نیست: