۱۳۹۷ آذر ۶, سه‌شنبه

ریاضتِ تن


با تنی دردمند بیدار می‌شوم. به این می‌ماند تریلی هجده‌چرخی از رویم گذشته باشد. کلماتی گنگ از زبانی فراموش‌شده در گلویم گیر کرده‌اند. حروف سنگی‌شان گلو و ریه‌ام را خراش می‌دهد. گردنم را نمی‌توانم به راحتی بچرخانم. تعادل نداشته‌ی جسمم بیشتر از قبل به‌هم خورده است.


سارتر می‌خوانم. دقت کرده‌ام به وقت بیماری تمرکزم برای خواندن چند برابر می‌شود. «تهوع». این‌بار واقعا آن را می‌خوانم. انگار تمام کتاب‌هایی را که سال‌ها قبل در فاصله‌ی خوانش‌های متعددم از این کتاب خوانده‌ام برای یادگیری این‌بار خواندنش بوده. حالا تهوع را به شکل خودم تجربه می‌کنم. نه مثل یک بیماری، که مثل موجودی زنده. جایی از کتاب از سخاوتمندانه رنج‌کشیدن می‌گوید. و من دو روز است که سخاوتمندانه درد می‌کشم. تن داده‌ام به ریاضت‌های بیماری‌ام. این سرماخوردگی که حالا دیگر خودم را هم به خنده می‌اندازد. همین چند روز پیش به علت این سرماخوردگی‌های مکررم پی بردم. ربط دارد به لوزه. کلافه‌ام کرده. تن‌ام گرفتار حساسیت‌های فزون از حدی شده که کوچک‌ترین ویروسی حضورش را با علائم سرماخوردگی در من نشان می‌دهد.


بهبودی لغتِ اندامِ من نیست. دردهای جسمی را، اگر گرفتار شوم، دوست دارم به دقت تجربه کنم. شاید چون به قول مارکس پادزهری برای رنج‌های روحی‌اند. دردِ حاصل از سرماخوردگی کمی فرق می‌کند البته. آن را نمی‌دانم چرا نمی‌توانم زیرمجموعه‌ی بیماری قلمداد کنم. سرخوشی و نشئگی تن است به وقتِ ناگواری. بیشتر به مهمانی ناخوانده می‌ماند که برای چند روز سرزده می‌آید و همه‌ی نظم خانه را به‌هم می‌زند. در تکاپو برای میزبانی خوب بودن هی بلند می‌شوم، از یک طرف سوپ می‌پزم، از طرف دیگر دقت می‌کنم دانه‌های «به» را در لیوانی آب‌جوش برای ده دقیقه بخیسانم. دمنوش‌های گیاهی هم هست، و زمان مقررِ قرص‌ها. بخور آویشن هم رفیق خوبی بوده برای مجاری تنفسی. حالا می‌ماند خواب. کاش می‌توانستم کوفتگی را از تن بیرون بیاورم و برای چند ساعت آرام در خماری قرص‌ها بخوابم.

۱۳۹۷ آذر ۵, دوشنبه

روزگار دوزخی آقای ایاز


کشف یک اثر، در طول زندگی کتابخوانی، حادثه‌ای است همان‌قدر کمیاب که سربرآوردن یک محبوب مرده از گور؛ چنین حادثه‌ای هر پنج یا ده سال یک بار اتفاق می‌افتد، با چنان نیرویی که آن روز انسان می‌تواند به واقعیت ادبیات پی ببرد. این ماجرا چند سال پیش برای من روی داد. وقتی که «روزگار دوزخی آقای ایاز» رضا براهنی را خواندم. برای من قیام قیامت بود. چه سعادتی در این‌که انسان ناگهان خبردار شود که سیاره دیگری، دنیای دیگری وجود دارد.


به خاطر دارم که خواندن برای من تقریباً تحمل ناپذیر شده بود، زیرا آثاری که از اعماق سرریز می‌شوند، برای مخیله من تحمل ناپذیرند. این آثار آزار می‌دهند زیرا در اطراف شر و بدی و راز بدی پرسه می‌زنند. از این رو، دوست من رضا گول نخورده بود؛ او برای شروع کار مستقیماً وارد یک دوزخ شده بود؛ دوزخ گهواره‌ی تکوین‌ها. می‌گویم یک دوزخ، زیرا هر کسی دوزخ خود را دارد. دوزخ براهنی مانند کاخی مجلل و مزین است. آرشیوهای ایرانی و ترک و غربی را دربردارد. خاطرات و دانش‌های دایره المعارفی دارد. سرآغازین و مدرن است. باید می‌گفتم دوزخ‌ها، دوزخ‌های زیبا. زیرا دنیای رضا از همه جا دوزخی بیرون می‌کشد. ترانه زندان‌ها را می‌خواند یا جنایاتی را در خانواده.


رضا می‌بايستی به تبعيد برود. اين خواست ادبيات بود؛ زيرا او شهروند بسيار توانای ادبيات است. رضا، شاعر عظیم و در عین حال معلم خیال‌پرور و شاهد، مرد عمل و ادب، متعلق به سنت جهانی کیمیاگران کلمه و ابداع‌کنندگان آزادی‌های تازه است.


هلن سیکسو. مترجم: رضا سیدحسینی