۱۴۰۲ مهر ۳۰, یکشنبه

رستگاری در هیچ دقیقه


 

عجب رمان خوبی بود این: «مردن کار سختی است.» یادآور رمان «گور به گور» فاکنر. به حق درباره‌اش گفته‌اند «گور به گور» خاورمیانه‌ای. در این سال‌ها متاسفانه غفلت کرده‌ام از ادبیات خاورمیانه، و خواندن این رمان دریچه را گشود. ما فرزندان خاورمیانه گول رمان اروپایی و آمریکایی را خورده‌ایم، و بیهوده رستگاری را جستجو می‌کنیم: «ما همه در منجلابیم، اما بعضی‌مان به ستاره‌ها چشم دوخته‌اند.» خاورمیانه هم‌چون زمین بازی است، حتا اگر جنگی هم در کار نباشد صدای گلوله‌ها را می‌شنویم. این‌جا جغرافیایی است که مردمانش با مرگ طبیعی هم کُشته می‌شوند. و این تصویر «خالد خلیفه» است در آلبوم جنگی که سوریه را ورق می‌زند. سوریه‌‌ی این سال‌ها، درگیر جنگ‌های داخلی، قیام و انقلاب مردم. همه‌جا ویران شده، و در اطراف جسد کشته‌شده‌ها در حال پوسیدن‌اند. کشوری که در آن مردم مُردن با مرگ طبیعی را از یاد برده‌اند و دسته‌جمعی کشته می‌شوند. در گیرودار این اوضاع پدری قبل از مرگش وصیت می‌کند او را در روستای زادگاهش به خاک بسپارند. فرزندانش، دو برادر و یک خواهر، جسدِ بادکرده‌ی پدر را در اتومبیل‌شان می‌گذارند و سفر سه روزشان را آغاز می‌کنند. سفری جاده‌ای با عبور از ایست بازرسی‌های متعدد که در آن‌جا مرده‌ها هم پرونده دارند و بازداشت می‌شوند. ‌

۱۴۰۲ مهر ۹, یکشنبه

ادامه‌ی ترجیح


 

رمان «بی‌حسی موضعی» گونتر گراس برایم غافلگیری اساسی بود. مخصوصا آن 140صفحه‌ی اول کتاب که به صورت جریان سیال ذهن روایت می‌شود. چند صفحه که می‌خواندم نفس تازه می‌کردم و بعد چند صفحه و نفسی دیگر. همه‌ی آن‌چه روایت می‌شود در ذهن معلمی چهل‌ساله می‌گذرد آن‌هم وقتی که زیر دست دندانپزشک روی صندلی لم داده‌ست. پوسیدگی و خرابی دندان در این رمان نمادی است از آمال‌ها و آرمان‌های سیاسی و عاطفی دو نسل آلمان حین و بعد از جنگ. با خواندن همین رمان بود که ویارِ خواندنِ تشعشعاتِ مکتوبِ احساس‌ها دوباره به جانم افتاد. و به‌رسم این سال‌ها در این مواقع چه انتخابی بهتر از «جاده‌ی فلاندر». سه روز نشئه‌ی خواندنش بودم. گذاشتم روایت چون اسب‌های داخل کتاب مرا یورتمه برود. حالا فارغ شده از خواندن «جاده‌ی فلاندر» مبتلا شده‌ام به دوباره‌خوانی «زیر کوه آتشفشان». ارادتِ ویژه‌ام به این دو کتاب سایه‌ی تاریکِ غیبتِ «اولیس» را تا حدودی برایم روشن کرده است. از حق هم نگذریم این دو رمان برادرهای ناتنی آن کتاب جویس‌اند. به قول دوستی «زیر کوه آتشفشان» اولیسِ فقیر فقراست.

یک ترجیح


 

مدتی است در مورد رمان مبتلا شده‌ام به یک ترجیح. ترجیحم خواندن رمان‌هایی است که پیش‌تر خوانده‌ام. فعلا به خواندن رمان‌هایی که نخوانده‌ام رغبتی ندارم. و حالا باز ترجیحی بزرگتر مرا دوباره سمت بزرگترین رمان زندگی‌ام کشانده است: «جاده‌ی فلاندر». در لیست رمان‌های محبوبم شماره‌ی نخست مربوط است به این رمان. هر بار که خودم را می‌سپارم به روایتش نفس کم می‌آورم. بارها و بارها از روایتش شکست خورده‌ام. اصلا مگر خواننده‌ای هم پیدا می‌شود که چندباری در برابر خواندنش دچار عجز نشده باشد؟ رمانی که به درستی درباره‌اش گفته‌اند که اگر جویس از جنگ می‌نوشت حاصلش همین «جاده‌ی فلاندر» می‌شد. هر خواننده به گمانم شایسته است تکلیفش را با این رمان مشخص کند. حتا اگر نشد همه‌اش را بخواند حداقل بخش‌هایی از آن را مطالعه کند. خودش را بسپارد به این سیلِ سخن. ببیند چطور هر احساس هم‌چون یک سیلاب نواهای دیگری با خود می‌آورد. اعتراف می‌کنم هر وقت می‌نشینم به نوشتن رمانی تازه، در ابتدا با خواندن بخش‌هایی از «جاده‌ی فلاندر» خودم را گرم می‌کنم.