مدتی است در مورد رمان مبتلا شدهام به یک ترجیح. ترجیحم خواندن رمانهایی است که پیشتر خواندهام. فعلا به خواندن رمانهایی که نخواندهام رغبتی ندارم. و حالا باز ترجیحی بزرگتر مرا دوباره سمت بزرگترین رمان زندگیام کشانده است: «جادهی فلاندر». در لیست رمانهای محبوبم شمارهی نخست مربوط است به این رمان. هر بار که خودم را میسپارم به روایتش نفس کم میآورم. بارها و بارها از روایتش شکست خوردهام. اصلا مگر خوانندهای هم پیدا میشود که چندباری در برابر خواندنش دچار عجز نشده باشد؟ رمانی که به درستی دربارهاش گفتهاند که اگر جویس از جنگ مینوشت حاصلش همین «جادهی فلاندر» میشد. هر خواننده به گمانم شایسته است تکلیفش را با این رمان مشخص کند. حتا اگر نشد همهاش را بخواند حداقل بخشهایی از آن را مطالعه کند. خودش را بسپارد به این سیلِ سخن. ببیند چطور هر احساس همچون یک سیلاب نواهای دیگری با خود میآورد. اعتراف میکنم هر وقت مینشینم به نوشتن رمانی تازه، در ابتدا با خواندن بخشهایی از «جادهی فلاندر» خودم را گرم میکنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر