رمان «بیحسی موضعی» گونتر گراس برایم غافلگیری اساسی بود. مخصوصا آن 140صفحهی اول کتاب که به صورت جریان سیال ذهن روایت میشود. چند صفحه که میخواندم نفس تازه میکردم و بعد چند صفحه و نفسی دیگر. همهی آنچه روایت میشود در ذهن معلمی چهلساله میگذرد آنهم وقتی که زیر دست دندانپزشک روی صندلی لم دادهست. پوسیدگی و خرابی دندان در این رمان نمادی است از آمالها و آرمانهای سیاسی و عاطفی دو نسل آلمان حین و بعد از جنگ. با خواندن همین رمان بود که ویارِ خواندنِ تشعشعاتِ مکتوبِ احساسها دوباره به جانم افتاد. و بهرسم این سالها در این مواقع چه انتخابی بهتر از «جادهی فلاندر». سه روز نشئهی خواندنش بودم. گذاشتم روایت چون اسبهای داخل کتاب مرا یورتمه برود. حالا فارغ شده از خواندن «جادهی فلاندر» مبتلا شدهام به دوبارهخوانی «زیر کوه آتشفشان». ارادتِ ویژهام به این دو کتاب سایهی تاریکِ غیبتِ «اولیس» را تا حدودی برایم روشن کرده است. از حق هم نگذریم این دو رمان برادرهای ناتنی آن کتاب جویساند. به قول دوستی «زیر کوه آتشفشان» اولیسِ فقیر فقراست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر