۱۴۰۲ اردیبهشت ۲۴, یکشنبه

و دیگران


 

فکر کنم هر خواننده‌ای نویسنده‌هایی داشته باشد که خواندن‌شان تجربه‌ی خلسه است. که خواندن‌شان به مثابه‌ی مراقبه است. یکی از این نویسنده‌ها برای من «روبرتو بولانیو» است. کاراکترهای داستان‌های او همه گویا مسخِ اشتیاقی‌اند که به زودی از دست می‌رود، یا از دست رفته است. آن شاعران و نویسنده‌هایی که از خودشان شکست خورده‌اند. کدام نویسنده‌ای جز او را سراغ دارید که یکی از داستان‌هایش شرح یک عکس باشد؟ داستانی به نام «هزارتو» که با این عکس و جمله آغاز می‌شود: «نشسته‌اند و به دوربین نگاه می‌کنند.» یک میز، و آن هشت نفر. هشت نویسنده: ژولیا کریستوا، فیلیپ سولرس. جی هنریک و دیگران. مکان فرانسه است، شاید یک کافه، شاید مستقیم دارند از دفتر مجله‌ی «تِل کِل» می‌آیند. یا نشستی است درباره‌ی یکی از مقالات رسیده به مجله. نمی‌دانیم. فقط آن‌ها را می‌بینیم؛ خیره به دوربین. همین نشستن، همین نگاهِ به دوربین است که «بولانیو» دارد روایت‌اش می‌کند. از سیگار دست «فیلیپ سولرس» هم نمی‌گذرد چه برسد به پولیور یقه‌اسکی چسبانی که کریستوا پوشیده است. «بولانیو» چون یک شبح روح زمان ایستاده در عکس را احضار می‌کند و احتمالاتی از اتفاقات پیش و پس از گرفتن عکس را شرح می‌دهد.