۱۴۰۲ خرداد ۲۱, یکشنبه

جمعه می‌بینمت گدار



 

هر تصویری از زندگی و منش گدار به من یادآوری می‌کند که باید هر لحظه از زندگی را ساخت. گدار حتا مرگش را هم می‌سازد. مهمترین عنصر زندگی او که تمامی ندارد خلاقیت است. نمونه‌اش همین نامه‌های او در این مستند به ابراهیم گلستان. آشنا به فرم روایی فیلم‌هایش. نقل‌ قول‌های بی‌پایان او از عالم ادبیات و هنر. حالا البته مخاطب می‌داند که این شکل اندیشیدن اوست. نمونه‌ی دیگرش را می‌توان در آن دو جلد کتابی سراغ گرفت نوشته‌ی «آن ویازمسکی»، تجربه‌ی زندگی با گدار: عشق، جدایی و مبارزه. جلد دوم تصویر روشنی از اوست در جنبش ماه مه. خواندنش تمرین دلباختگی است. می‌داند کجای رابطه باید «نادیا»ی «آندره برتون» را هدیه داد، و کجا مثلا آلبومی از بتهون یا موتزارت، یا نوشتن سطری از «آپولینر». اگر در فیلم «چهره‌ها و مکان‌ها» درِ خانه‌اش را به روی «انیس واردا» باز نکرد در این مستند اجازه می‌دهد وارد خانه‌اش شویم. او را می‌بینیم. چشم‌ها و لبخندش را. بازیگوشی‌هایش را. در ایمیلی چند عکسش را برای گلستان می‌فرستد که در آن اداهایی طنازانه درآورده است، گلستان می‌خندد و می‌گوید: «خُل است.» گدار می‌داند شاهکار هر کس زندگی اوست. او با تمام توان و تکیه بر خلاقیت‌اش از هیچ لحظه‌ای از زندگی‌اش نمی‌گذرد و آن را با کمک هنر و ادبیات می‌سازد و قابل تحمل می‌کند. یک‌جایی در این مستند از «الیاس کانتی» این جمله را نقل می‌کند:

برای آن‌که جهان جای بهتری شود کسی به اندازه‌ی کافی غمگین نیست.

 

میترا فراهانی که پیش‌تر سراغ «بهمن محصص» رفته بود و با مستند «فی‌فی از خوشحالی زوزه می‌کشد.» توانست روزها و دقایق پایانی بهمن محصص را ثبت کند این‌بار سراغ «ابراهیم گلستان» رفته است. چهره‌ای که سال‌ها با غیبت‌اش سوال‌برانگیز شده است. فیلم برخلاف چیزی که شاید بیننده انتظار داشته باشد اطلاعاتی از زندگی گلستان و این‌که در طول این سال‌ها چه کار می‌کرده و چه می‌نوشته است نمی‌دهد. شکل‌گیری مستند بر ایده‌ی دیدار گلستان و گدار می‌گذرد. گدار شرط می‌گذارد که فعلا به مکاتبه اکتفا کنند تا اگر با این مکاتبات ارتباطی شکل گرفت دیدار هم اتفاق بیفتد. قرار می‌گذارند هر جمعه یکی نامه‌ای به آن دیگری بنویسد. مستند حکایت آن مکاتبات است.