هر
انتظار و اضطرابی، برای کسی که در زندگی یکبار عاشق شده باشد، انتظار و اضطرابی
عاشقانه خواهد بود. اندوه عاشقانه بعد از گذر سالها میتواند نشانههای پیشین خود را
باز بشناسد و با کوچکترین محرکی زندگی را از مسیر همیشگی منحرف کند. دیروز احساسِ
من وقتِ رفتن سر قراری معمولی برای دریافت یک امانتی، دچار اشتباهی استراتژیک شد.
او قرار را قراری عاشقانه فرض گرفت. نتوانستم او را به اشتباهش آگاه کنم. در کنترل
خودم نبودم. از شدتِ هیجان تن به لکنت افتاده بود. بعد از ملاقات فرسوده و
رنجور روی تخت وا رفتم. آنچنان بیقراری و اندوهی سراغم آمد که به گمانم نتوانم به این زودیها به حال عادی برگردم.
**
نوشتار
اگر دهان باز کند تا از اندوه من بگوید، با ناتوانی در بیانِ آن، به وسیلهی کلمه
به دردِ من خیانت کرده است.
***
تصویر:
عکس از شهری میآید معمولن ابری، که میشود در ملاعام، بدون ترس، با عشق، یکدیگر
را بوسید. آنکه آنجا نیست، کنار لوییس و آن دو «میم» عزیز، منام. عکس را که
دیدم مثل اینکه از هستی محو شده باشم سوگوار خودم شدم. انگار در شش سال گذشته یک
نفر دیگر نقش مرا بازی کرده، یا من در نقش دیگری فرو رفته باشم. در مکان درست قرار
ندارم. و قرار ندارم چون مکانی که در آن و جزیی از آن تعریف میشوم آزارم میدهد.
ما سه نفر بودیم، و حالا من یک نفرم. «یک نفر»تر از همیشه؛ در بندِ فاصلهای که
حتا خودم را از خودم دور میکند.
***
آگهی:
دنبال
یک دوست میگردم. سی سال به بالا. مرد. همشهری. دارای وقت آزاد برای هفتهای دوبار
هم را دیدن، و ساعتی قدمزدن. مقاوم در برابر سرماخوردگی. آشنا به امیل سیوران و مارسل
پروست. از متقاضیان احتمالی آزمون شفاهی گرفته خواهد شد. بنده نیز خود را موظف به
پاسخگویی میدانم. مکان آزمون به زودی اعلام خواهد شد. از سه نفر نهایی در یک
میهمانی شام قدردانی به عمل میآید. نفر دوم و سوم هر کدام کتابی هدیه خواهند گرفت،
و نفر اول «دوست» خواهد شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر