حمید
عزیز
مقاومت
میکنم در برابر نوشتن. دارم خفه میشوم اما. در طول ده روز گذشته هر کاری انجام
میدادم بلکه سراغ کلمات نروم. حالم دو هزار برابر بدتر میشود وقتی کتاب میبینم
و صدای کلمات را میشنوم. «کلمه» رسوایی من است. هر اتفاقی که میافتد، هر
ناملایمتی که زندگی در راهم قرار میدهد، کلمات نیشم میزنند. همه مرا ارجاع میدهند
سمت کلمه؛ با زبان بسته میگویند: کاری از دست کلماتت ساخته نیست. و من میبینم
عمری را که با ادبیات تلف ادبیات شد.
حالم
چنان بد بود که خواستم بگویم نیاید. اصرار کرد. آمد. در تماسهایی که قبل از آمدنش
داشتیم از ترساش میگفت که نکند دلیل حالِ بدِ من «او» باشد. نبود. آمد و همان
ثانیهی اول که ترمینال دیدمش حال بدم را گم کردم. کجا رفت آن حال در طول چند روزی
که با «او» گذشت؟ مشغول بوسیدن هم بودیم که پیام تو آمد و ده دقیقه بعدتر لطف تو و
کتابهایی که فقط کتاب نبودند. عیشم کامل شد. شک کردم به خوشبختیام؛ ترسیدم. به
من نمیآمد آن خوشبختی. دو روز قبل از برگشتناش آن اتفاق افتاد و از جمع خانوادهام
یک نفر دیگر در این سال کم شد.
طولانیترین
هفتهی زندگیام هفتهی گذشته بود. چرا نمیگذشتند ساعتهایی که قبلترْ از سرعتشان
سرگیجه میگرفتم؟ حالِ بد ادامه یافت. از کلمه بیشتر از همیشه بدم آمد و میآید.
اینها را چرا مینویسم؟ «دل دلدادگی» را گذاشته بودم روی لپتاپی که یک هفته خاموش
بود. برمیدارم و ورق میزنم. کلماتِ رنگپریده میگویند خودم را نجات بدهم. این
شبها، این شبهای ناآرام که قلبم سنگینتر از همیشه و کندتر میزند، مدام به جایی
فکر میکنم که نشانی از بیماریام «ادبیات» نداشته باشد. کجاست تا بروم. فرار
کنم و دیگر برنگردم.
حالا
دیگر شرمم میآید از خودم. از بلایی که 35سال است سر خودم میآورم.
***
تصویر:
از سر خاک که برگشتم آن را روی دیوار اتاقم دیدم! فکر کردم کار «او»ست. نبود. نامهی
آیدا، برادرزادهام، زیر عکس بکت و جوانیهای داستایفسکی. از بیقراریاش نوشته در
آن روز نحس: «داشتم فرار میکردم. نمیدانستم از چی! فقط فرار میکردم. ترسیده
بودم. میخواستم فرار کنم. از تنهایی فکرکردن و تنهایی فرار کردن وحشت داشتم. در
آن شلوغی فقط گوشهایم کار میکرد. نارساترین و وحشتناکترین صداها را میشنیدم...
.» فکر کردن به اینکه او در این سن نوجوانی، وقتِ استیصال، پناه برده به کلمه، آرامم
میکند. گویا نمیشود از کلمه گذشت. انگار تنها راه گریز از ادبیات زنده نبودن
است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر