۱۳۹۸ اردیبهشت ۱۹, پنجشنبه

کتاب‌ها را دور بیندازید و روی دیوارها بنویسید


کتاب‌ها را دور بیندازید و به خیابان‌ها بریزید.
فیلمی از کارگردان و نمایشنامه‌نویس آوانگارد ژاپنی «شوجی ترایاما». در حاشیه‌ی نگاهی به فیلم، که دیدنش یک ضرورت است، من هم متن را به حاشیه می‌برم.

در سکانسی از فیلم جوانی را می‌بینیم که بر روی دیواری این جملات را می‌نویسد: «شهر، کتابی گشوده است. بر حاشیه‌های بی‌نهایتش هر آن‌چه دل تنگ‌تان می‌خواهد بنویسید.» دیوارنوشت‌ها نقشی اساسی در فیلم دارند. چه آن‌جا که از «اریش فروم» و «مایاکوفسکی» نقل قول می‌آورد؛ یا آن‌جا که به کلامی از «آندره مالرو» اشاره می‌کند: «درد و رنج تغییر نمی‌کند، امید است که تغییر می‌کند.» فیلم را می‌توان دیوارنوشت‌‌های جوانانی در نظر گرفت که به ستوه آمده‌ و ضرورت یک انقلاب را احساس می‌کنند. در فیلم «شهر» با دیوارها و خیابان‌هایش هم‌چون یک متن، یک بیانیه، یک مانیفست، حضور دارد. خیابان‌ها «صدا» هستند؛ مانند آن دختر جوانی که کیسه بوکسی را که به شکل آلت تناسلی مردانه است در خیابان آویزان می‌کند تا مردم با مشت‌زدن به آن خودشان را خالی کنند، یا خنده‌های زنی روسپی که می‌گوید تنها در دستشویی وقت دارد کتاب مقدس بخواند و نام مارکس و کتاب «سرمایه» را نشنیده است.

می‌شود در فیلم اعتراض «ترایاما» به کم‌رنگ‌شدن و فراموش‌کردن سنت‌های قدیمی، و تقلید کورکورانه‌ی مردم جامعه‌اش از فرهنگ غربی و کوکاکولایی آمریکایی را دید. در فیلم پرچم آمریکا سوزانده می‌شود و جایی از فیلم نوجوان درمانده به مارمولکی اشاره می‌کند که دوران مدرسه آن را درون بطری نوشابه‌ی کوکاکولا در بند می‌کند. او کشورش را آن مارمولک اسیر می‌داند.

در سکانسی از فیلم یکی از پرسوناژها از لکنت زبانش حرف می‌زند. می‌گوید بیان کلماتی چون «انضباط» و «اطاعت» سلیس و روان است، اما بیان کلمه‌ای چون «جنبش‌های انقلابی» لکنت ایجاد می‌کند. «موریس بلانشو» در یکی از مقالاتش درباره‌ی جنبش ماه می، می‌گوید که در ماه مه، هیچ کتابی درباره‌ی مه نیست؛ چرا که کلمات در جایی بدون انتشارات نوشته می‌شدند: دیوارنوشت‌ها. اشاره می‌کند کتاب به دلیل میل به فروبستگی حتا در وقتِ گشودگی، فرمِ فرهیخته‌ای از سرکوب است؛ در عوض دیوارنوشت‌ها نه‌تنها تن به محبوس‌شدن نمی‌دهند که به عنوان کلماتی اخلا‌ل‌گر، برمی‌آشوبند، تهدید می‌کنند، و بدون انتظارِ پاسخی به پرسش می‌کشند.

فیلم را ببینید؛ انگار عابری باشید که از خیابان عبور می‌کند، و برای چند ثانیه جلوی دیواری می‌ایستد تا نوشته‌ی روی آن را بخواند: آدمی مجبور به داشتن تاریخ است.


هیچ نظری موجود نیست: