۱۳۹۸ تیر ۱۸, سه‌شنبه

مدت


در فقرِ مدتِ شب، و بلندی نم‌دار و بی‌جان و گاه حتا بی‌حاصلِ روزهای تابستان، خوشا خواندن از پروست و «در جستجو»یش. بیداریِ ادراکِ نشانه‌ها در زمانِ احساس شده، و استحاله‌ی آن در فضای خاطره، تا زمان به مثابه‌ی مکان تجربه شود.


پروست را، پس از مرگ مادر در چهارم دسامبر1905، در درمانگاه دکتر سولیه می‌بینیم که متخصص بیماری‌های روانی و عصبی است و برایمان مسجل می‌شود که دارو، در این مورد خاص، درمانی به همراه ندارد. به‌هرحال راوی بهبود می‌یابد و پس از شش هفته درمانگاه را ترک می‌کند. گویی ادبیات بهترین فضای گریستن است، گریستن نه فقط بر دردهای زندگی واقعی، بلکه بر دردهای زندگی خیالی داستان. پروست در خانه‌ی شماره‌ی102 بلوار هوسمان مستقر می‌شود و لویی پران معمار درزهای اتاقش را در1909 با چوب‌پنبه کیپ می‌کند. سلولش درست همان زمان آماده می‌شود که برنامه‌اش برای کار قطعی می‌شود؛ قرار است خود را در سلولش حبس کند و اراده‌ی خدشه‌ناپذیر را بر خود هموار کند: اراده‌ای که برای او همان‌قدر لذت‌بخش است که تاثیرش برای دیگران بی‌رحمانه است.(مارسل پروست و ادراک زمان. ژولیا کریستوا. ترجمه‌ی بهزاد برکت)

هیچ نظری موجود نیست: