یک
فیلم کوتاه شش دقیقهای از «گاس ون سنت»؛ از اپیزودهای فیلم «پاریس دوستت دارم». مرد
جوانی برای پیگیری سفارشی که داشته وارد یک کارگاه چاپ میشود. یکی از کارگرهای
مهاجر آنجا توجهاش را جلب میکند. طرفش میرود و میگوید حس عجیبی به او دارد.
فکر میکند اگر قبل از رفتن با او حرف نزند چیز مهمی را از دست داده است. خیره میشوند
به هم: «احساس نیاز میکنم به حرفزدن با تو.» کارگر جوان چیزی نمیگوید. به دقت
به حرفهای او گوش میدهد. مرد جوان روی تکهای کاغذ شمارهاش را مینویسد. میگوید
دوست دارد طولانیتر و جدیتر با او حرف بزند. شماره را میدهد دست کارگر جوان و
از کارگاه خارج میشود. بعد از رفتنِ مرد جوان، صاحب کارگاه نزد شاگردش رفته و
جویای ماجرا میشود. کارگر جوان میگوید: کلی حرف زد، اما من فرانسه زیاد نمیدانم.
متوجه نشدم چی گفت. شمارهاش را هم داد.
این
همان حسی است که «میشل فوکو » آن را مسیری در جهت دوستی میداند. اینکه میل دو همجنس نسبت به هم، خواستن نسبتها
با یکدیگر است. آنها بدون هیچ چارچوب و ضمانتِ اجتماعی همدیگر را ملاقات میکنند؛
و با رضایت هم رابطهای را شکل میدهند که به ابداع شکل تازهای از «دوستی» میانجامد.
فوکو به فرهنگ تازهای اشاره میکند که گفتمان همجنسگرایی به وجود میآورد. او
هموسکسوالیته را راهی صرفا برای ارضای تمایلات جنسی دو همجنس نمیداند. در گفتمان
او هدف از رابطهی دو هموسکسوال، برخلاف نگاه عامهی مردم، صرفا به دلیل خلوتکردن
نیست؛ و حتا کنار هم بودن در قالب یک زوج؛ بلکه ساختن یک رابطه و شکلگیری شیوهای
از «دوستی» به عنوان شکل تازهای از «زندگی» است.