گرترود
استاین، آنطور که همینگوی در «پاریس جشن بیکران» توصیف میکند زنی درشت اندام، و
نهچندان بلندبالا، عضلانی، با چشمهای زیبا، چهرهی پر تحرک، و موهای پرپشت بود؛
که خانهاش در پاریس، در یک دورهی طلایی، میزبان هنرمندها و نویسندههای مهمی
بود. نویسندهای که به همینگوی توصیه کرده بود به جای خریدن لباس تابلوهای همعصرانش
را بخرد.
سبک
نوشتاری استاین در اغلب کارهایش زبانی دارد دشوار و پر از تکرار، با کمترین استفاده
از علائم نگارشی، گاه بیمنطق و برای خوانندهی نهچندان آگاه مضحک! و برای آنکس
که با خواندن مینویسد سراسر حیرت. دشواری خواندناش همراه است با لذت کشف. آنطور
که خودش میگوید در تلاش برای برگرداندن ژرفا به زبان.
عزیزه عضدی: بهدلیل عشق به نقاشی نه با مفاهیم کلمات که با کلمات در حد مفاهیم کار میکند. میگفتند مصیبت بیسروسامانی خط و رنگ در نقاشی نو مگر بس نیست که بیفتیم به دام ادبیات کوبیست در ستایش از اسم و ضمیر... میگفت از حوادث یا از عواطف به ادبیات نمیرسیم. میگفت فکر و ذکرش بازسازی دقیق واقعیتهای درونی و برونیست، شامل واقعیت هر کلمه. و این را از نقاشی آموخته بود. میگفت برداشتش را از این یا آن شخصیت به صورت تسلسل تکرارها در میآورد و نه مجموعهیی از تصاویر که تصویری واحد به دست میدهد. و این را از سینما آموخته بود. میگفت هر کلمه را که مینواخت و مخاطب قرار میداد به شعر میرسید. و این را به تجربه آموخته بود. پس جملههایی مینوشت که به هیچ جملهی پیشتر نوشته شباهت نداشت. و بدا به حال خوانندهای که تحمل یا توقعش از محدودههای معانی آشنا در قالب باسمههای آشنا فراتر نمیرفت. ... گرترود استاین عشق اول ادبیات قرن ماست.
عزیزه عضدی: بهدلیل عشق به نقاشی نه با مفاهیم کلمات که با کلمات در حد مفاهیم کار میکند. میگفتند مصیبت بیسروسامانی خط و رنگ در نقاشی نو مگر بس نیست که بیفتیم به دام ادبیات کوبیست در ستایش از اسم و ضمیر... میگفت از حوادث یا از عواطف به ادبیات نمیرسیم. میگفت فکر و ذکرش بازسازی دقیق واقعیتهای درونی و برونیست، شامل واقعیت هر کلمه. و این را از نقاشی آموخته بود. میگفت برداشتش را از این یا آن شخصیت به صورت تسلسل تکرارها در میآورد و نه مجموعهیی از تصاویر که تصویری واحد به دست میدهد. و این را از سینما آموخته بود. میگفت هر کلمه را که مینواخت و مخاطب قرار میداد به شعر میرسید. و این را به تجربه آموخته بود. پس جملههایی مینوشت که به هیچ جملهی پیشتر نوشته شباهت نداشت. و بدا به حال خوانندهای که تحمل یا توقعش از محدودههای معانی آشنا در قالب باسمههای آشنا فراتر نمیرفت. ... گرترود استاین عشق اول ادبیات قرن ماست.
این
سه کتاب؛ و سرآمد آنها ترجمهی عزیزه عضدی از «پیکاسو». استاینِ به فارسی درآمده؛
استاینِ استاین:
«اگر به او میگفتم آیا خوشش میآمد. آیا خوشش میآمد اگر به او میگفتم. آیا خوشش میآمد آیا ناپلئون آیا ناپلئون آیا آیا خوشش میآمد. اگر ناپلئون اگر به او میگفتم اگر به او میگفتم اگر ناپلئون. آیا خوشش میآمد اگر به او میگفتم اگر ناپلئون. آیا خوشش میآمد اگر ناپلئون اگر ناپلئون اگر به او میگفتم. اگر به او میگفتم اگر ناپلئون اگر ناپلئون اگر به او میگفتم. اگر به او میگفتم آیا خوشش میآمد آیا خوشش میآمد اگر به او میگفتم.»
«اگر به او میگفتم آیا خوشش میآمد. آیا خوشش میآمد اگر به او میگفتم. آیا خوشش میآمد آیا ناپلئون آیا ناپلئون آیا آیا خوشش میآمد. اگر ناپلئون اگر به او میگفتم اگر به او میگفتم اگر ناپلئون. آیا خوشش میآمد اگر به او میگفتم اگر ناپلئون. آیا خوشش میآمد اگر ناپلئون اگر ناپلئون اگر به او میگفتم. اگر به او میگفتم اگر ناپلئون اگر ناپلئون اگر به او میگفتم. اگر به او میگفتم آیا خوشش میآمد آیا خوشش میآمد اگر به او میگفتم.»
به
روزنامهنگاری که از او پرسیده بود: «چرا آنطور که صحبت میکنید نمینویسد؟» پاسخ
میدهد: چرا نوشتهی مرا آنطور که مینویسم نمیخوانید؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر