در مصاحبهای با مارگریت دوراس
در جواب سوالی از او «اگر سینما در میان نبود و تو هم فیلم نمیساختی، چه میکردی؟»
گدار جواب میدهد: شاید یکی دو تا رمانِ بد مینوشتم. گدار که ادبیات را مادر
تعمیدی خود میداند اعتراف میکند همیشه در تلاش بوده برای نوشتن رمان. همین مادر
تعمیدی که بهگمانم نقش ویژهای هم در رویکرد دیگر کارگردانهای موج نو به سینما
دارد مرا علاقهمند کرده به فیلمهای این نسل از کارگردانهای فرانسه. سرآمد آنها
در این رویکرد «اریک رومر» که رمانی هم دارد؛ بیشتر فیلمهایش را میتوان رمانهایی
ننوشته بهشمار آورد. لحن فیلمها بیشباهت نیست به گفتمانی که مد نظر رمان است. فیلمهای
این نسل کتابهایی هستند که نباید نوشته شوند. به واسطهی تصویر است که معنا پیدا
میکنند. کتابهایی که حرف میزنند. چیزی که گدار میگوید: «در واقع کتابی که نگاه
میکند و حرف میزند. بله، یک همچو قالبی دارد، برای همین هم واقعی است، در پسِ
نقاب نیست.» دوراس هم بارها در مصاحبههایش اشاره کرده که فیلمهایش کتاباند؛ همهی
آنها.
گدار برای من به واسطهی
ادبیات کارگردان محبوبی است. از این روست که در غیاب کتابهای ننوشتهاش بارها و
بارها سراغ مصاحبههایش رفته و میروم. خواندن آن مصاحبهها و خواندن از فیلمهایش
را به دوباره دیدنشان ترجیح میدهم. مگر تعداد معدودی از فیلمهایش؛ «در ستایش
عشق» مثلا که هربار چون خواندنِ رمانی آن را میبینم: «از بین سینما، تئاتر، رمان
یا اپرا شما کدامیک را انتخاب میکنید؟ رمان.» در یکی از همین مصاحبهها هم اشاره
میکند در سینما هیچ فیلمساز دیگری را سراغ نداریم که اندازهی او پای کتاب را به
سینما باز کرده باشد: «دلبندم به کلمه. کلمات به جن میمانند.» نقلقولها و اسم
آوردن و نشاندادن کتابها در فیلمهایش به وفور یافت میشود، که گاهی برای من
آزاردهنده و نمایشی جلو میکند. دوراس در مصاحبهای از او میپرسد که آیا این کتابها
را هم خوانده است؟ جواب گدار بله است: «عمدتا توی قطار، یا هنگام راهرفتن.... میشود
گفت تورق میکنم.» ادبیات از چهاردهسالگی با هدیهگرفتن «مائدههای زمینی» آندره
ژید وارد زندگیاش میشود، تا سالهای کهنسالی (چقدر این کلمه در رابطه با گدار بیمسماست!)
و حسرتی که به دلیل نداشتن فرصت درگیرش بوده برای خواندن: رمانی که مدتهاست قصد
دارم بخوانم ولی هنوز موفق نشدهام، سیسال هست که دم دستم است، از فاکنر: آبشالوم
آبشالوم.
گدار: باعث خوشبختی است که
کتابها و فیلمها وجود دارند... ادبیات پناهگاه است. به دید من نسبت به جهان عمق
بخشیده. کتابها چیزهایی را به من گفتند که زندهها نمیگفتند. ادبیات دربارهی
جهان تحقیق کرده؛ به این معنا درسی دربارهی اخلاق هنری به من داده است. آگاهی
اخلاقی را مدیون ادبیاتم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر