وقتی جنون و نبوغ، برای طی
طریق و سلوک و مکاشفهی روح، همچون پهلوان افسردهسیمای لامانچا «دن کیشوت» و
«سانچو»، همدم و همراه هم خواهند شد، وقتی که جنون شکل متعالی نبوغ میشود، داریم
قدم به ساحت هنر میگذاریم. مثل تجربهی «تیوادار چونتواری کوستکا» نقاش پریشانحال
مجارستان؛ او که پشت میکند به آسایش و زندگی متعارف، تا در جواب ندایی درونی، آنچه
را که دارد ترک کند و در جستجوی حقیقت و انتقال آن بر روی بوم نقاشی، آواره و راهی
سفری شود به اقصی نقاط جهان: اروپا و آفریقا و آسیا. او فکر میکرد انسانی برگزیده
است؛ از آنها که بهواسطهی انرژیِ نبوغشان از دیگران متفاوتاند. آنها که چنان
در راستای هدف والایی که دارند غرقاند که از پس مشکلات روزمره و تامین معیشت
زندگیشان برنمیآیند. هر کجای جهان باشند در فقر و فلاکت بهسر میبرند، و
سرانجام تباه خواهند شد. سرنوشت این نقاش بیشباهت نیست به سرنوشت «ونگوگ» و
«پیروسمانی». نوابغی که سلامت جسمی و روانیشان را فدای هنرشان کردند، مجنون و
دیوانه پنداشته شدند و در زمانهی خودشان قدر ندیدند. فیلم «چونتواری» به
کارگردانی «زلتان هوساریک» با الهام از زندگی این نقاش ساخته شده است، و دیدنش کم
از مکاشفه نیست. سفر در روح و روان هنرمندی که در مرز رویا و واقعیت زندگی میکند:
«من آسایشگاه «اوفلیا» را تاسیس خواهم کرد. پناهگاهی برای گریز مردمان، از جهانِ
سالم و سلامتِ در حالِ ظهور، تا مکانی بیایند که در آنجا عاقبت بتوانند بیمار
گردند. تا بتوانند از جهانی که در آن سلامتی مُسری خواهد شد به آن آسایشگاه گریز
بزنند، به جایی که بتوانند با موهباتِ بیماری محرم شوند. در آنجا «شوپنهاور»ها و
«نیچه»ها زاده خواهند شد، و نیز «محمد»ها و «ناپلئون»ها. و اگر من به ایشان
هوشمندانه الکل تجویز کنم، به امثال «بیسمارک»، «کِمنی زیگموند»، «مونکاچی»، «پو»،
«موسه»، و «هندل»، برای شفادادن آنان از این جهانِ بهزشتی سالم و سلامت خواهد
بود.» فیلم مرا یاد فیلم «پیروسمانی»ِ «گئورگی شنگلایا» انداخت؛ به همان اندازه
درخشان، و موفق در ترسیم سیمای آشفتگیهای درونی یک هنرمند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر