تو برگشتی از بیمارستان. تو را
از بیمارستان برگرداندند. بیمار بودی. اینبار واقعا بیمار بودی. زخمهات را میدیدم
و رنگ پریدهات، و ناتوانی جسمی که بر روحات هم سایه انداخته بود. بالاخره تو
بیمار شدی. خوشحال شدم از دیدن التهاب تنات، دیدن
زخمهات. و خوشحالتر اینکه از دردت دردم گرفت. حالا میتوانم به وقتِ درد نگاهت
کنم. دردت را ببوسم. دورت بگردم و هر روز اولین کاری که انجام بدهم دیدار از تو و
پرسیدنِ حالت باشد. سی و هشت سال با درد تو زندگی کردهام. سی و هشت سال بدون درد،
درد کشیدی. دردِ نداشتهات، خودبیمارپنداریات، تمارضات، درد من شده بود. مرا
بیزار کرده بودی از هر چه درد. اگر هم یک روز، اجازه میدادی من هم در فاصلهی
دوبار بیماریات، دو بیماری مختلفات - با نالههای یکسان- بیمار شوم، بیماریام
را باور نمیکردم. درد تو درد نمیکرد. نمایش تو بود. چنان با دقت اجرایش میکردی
که حالم بههم میخورد از همهی تراژدیهای یونان باستان. بهخاطر تو علاقهام را
به تئاتر از دست دادم و هربار که دوستانم گله میکنند که چرا با وجود دعوتنامهای
که برایم فرستادهاند به تماشای اجراشان نمیروم، دلیلش تو بودهای. تو باستانیترین
کارگردانِ نمایشی هستی که سالها در حال تمرین است بیکه هنوز نوشته شده باشد. تو
تماشاچی داشتی. صدای بوق و کرنای تماشاچیهای تو به کلماتم، به خوابم، به خوراکم،
به سلامتیام تجاوز میکرد. و شکلی از تجاوز شده بود زندگی من با تو. نمایش تو
حریم نمیشناخت. تن سالمات دایرهالمعارفی از بیماریها بود، که پزشکان و
پرستارها و قرصها در آن پرسه میزدند. من احساس گناه میکردم. معذب بودم و شرمسار،
همه عمر. چرا که آگاه بودم به پندار تو از درد؛ و با اینحال نمیتوانستم به وقت
کشیدنِ دردی که نبود، به وقت حساسیت فزونازحدت برای نمایش و اجرای نالههات توجهام
را سمت تو بفرستم. در خودم میمُردم از آگاهیات نسبت به انکارِ دردت از طرف من، به
نادیدهگرفتنِ عمدیات، به تحقیری که در نگاهم بود. با این آگاهیات مرا وارد
بازی خودت میکردی. شرم و تحقیر و ترحم تماشاچی ما بود. و حالا تو بیمار شدهای.
تن تو زخمدار است. من دردت را میبینم، زخمات را میبینم، بیماریات را میبینم،
نالههایت را میبینم. و خوشحالم که دیگر بهانه دارم برای پرسیدن هر روزهی حالات،
برای توجهکردن به تو، برای دوستداشتنات، برای اندوهگینشدن از دردی که تحمل میکنی،
و پذیرفتنِ آن. دردی که حالا عزیزترت کردهست و رنجم میدهد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر