یک «او» که در روایتِ من، یک «تو»ی بیانتهاست.
ط. صفحهی 70
راهی در تو بود که نرفته بودم. میآمدم به آمدن تو. در تو راه میرفتم. عبور میکردم از فضایی که امکان خلقاش تو بودی. رفتاری با زبان که سبباش تنِ تو بود. کلام مکتوبی بودی در من، بیصدا. صدایت را میخواستم. امان نمیدادی به کلمه تا در من به جمله برسد. تحققِ کلمه بودی. همهی آنچه باید مینوشتم کمانِ سایهی تو بود که مرا نصف میکرد. یک فاصله، در حدِ دو نیمه، آنجا میماندم، ساعتها. روزهایی که در تو میخوابیدم. بیداریام در تو بود. کلمهای که تو بودی به من میگفت هر کلمهای که نوشتهام، هر کلمهای که خواندهام، سایهای بوده از احساسی که بیان میشدهست. تو خودِ کلمه بودی، بیسایه، پیش از کلام، مثل زمانی که برای بیان چیزها باید به آنها اشاره میشد. حالا نشستهای روی انگشت اشارهام. زندگیام خط مستقیمی است رو به تو. زبانم در تو میچرخد. به هر کلمه، هر جمله، هر سطر، رفتار میآموزی. تو آموزگارِ تلفظِ کلماتِ منی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر