۱۳۹۹ مهر ۱۱, جمعه

گدار- آن



 

همه در اعتصاب‌اند؛ دانش‌آموزان و دانشجویان، کارگرها، راننده‌های اتوبوس و تاکسی، رفتگرها و فیلمسازها. فضای پاریس در التهاب است. روزهای پر تلاطم سال 68. جنبش ماه مه. اعتصابات سراسری. سرخوش است گدار از دیدن جوان‌ها در خیابان: «چه زیباست ایام جوانی». با دوربینی در دست، وسط جمعیت رفته است، «آن» دست روی شانه‌های گدار گذاشته، از میان جمعیت هدایتش می‌کند.

 

دهم ماه مه. افتتاح فستیوال کن. گدار معتقد است با توجه به اعتصابات سراسری در پاریس ادامه‌ی برنامه ممکن نیست و فستیوال باید متوقف شود. قصد شرکت و رفتن به فستیوال را ندارد. «آن» می‌رود جنوب فرانسه، ویلای هلن و پی‌یر لازاروف، تا از آن‌جا به همراه دوستانش به فستیوال برود. گدار در پاریس می‌ماند، دلخور از رفتن «آن». چند روز بعد گدار به اصرار تروفو به کن می‌رود، آن‌جا به همراه تروفو، لویی مال و ژان‌پی‌یر لئو پرده‌ی قرمز تالار نمایش فستیوال کن را پایین می‌کشند و به کار فستیوال پایان می‌دهند. در راه بازگشت از کن خودش را به «آن» می‌رساند. عصبی است از رفتار او. شب، قبل از او به رختخواب می‌رود. در پاسخ آغوشش برمی‌گردد طرف دیوار، آرام می‌گوید: «در اعتصابم، در اعتصاب عشق.» «آن» دل‌شکسته از این‌که دیگر عشقی در میان نباشد، فکر می‌کند به جمله‌ای از «کولت» که ایام جوانی خوانده است: ای دلمشغولیِ کوچک من، دلم نمی‌خواهد که به اندوهی بزرگ تبدیل شوی.

 

شبِ بعدش، در رختخواب، به مانند شب قبل، گدار باز امتناع می‌کند از درآغوش‌گرفتنش. «آن» غرق در اندوه، خودش را می‌سپارد به خواب. نیمه‌های شب بیدار می‌شود از شدت سنگینی. گدار بیدار شده، بغلش کرده، ابراز علاقه می‌کند:

بی‌اندازه دوستت دارم: تنها اتکای زندگی‌ام وجود توست، یقینِ یگانه‌ام تویی.

 

هیچ نظری موجود نیست: