نشستهام؛ نشسته است. گوش میدهم؛ گوش میدهد. سرم را بلند میکنم؛ سرش را بلند میکند. منتظر کلامیام از او؛ منتظر کلامی است از من. نگاه میکنم؛ نگاه میکند. چیزی نمیگویم؛ میگوید:
«صدای صادقانهای نیست. خش دارد آنچه میشنویم. دارند خودشان را خالی میکنند. ناکامیشان را دفع میکنند. این دفع است. چیز دیگری نیست. بویش میآید.»
سرم را پایین میاندازم. جملهی آخر تمامش میکند برای من. کلام اگر بو داشته باشد جملهی اوست. میخواهم نشان بدهم عقم گرفته از چیزی که بر زبان آورده. چهرهام را در هم میکنم. نگاهش به حالتِ چهرهام عادی است. انگار آماده باشد از قبل، پیشبینیاش کرده باشد؛ مطمئن باشد واکنش دیگری نخواهم داشت.
میگوید: «همین چند روز است. این باد باید در برود. خودشان هم میخواهند؛ تا حدودی، کنترلشده. حد باید رعایت شود. مرزش را آنها تعیین میکنند. بازی است؛ با بازیگران ناشی، تماشاچیهای ناشی، «تو»ی ناشی.»
خشمم را کجا بریزم؟ کجای او بالا بیاورم؟ حالم بدتر میشود وقتی بهیاد میآورم ساعتی نگذشته از رفتاری که تنهامان داشتهاند؛ از اوقات تنانگی، با او. دوست دارم حالا که دارد نگاهم میکند، روبرویش همینطور نشسته، پاهام را فاصله بدهم از هم، با دست روی رانها، سر را خم کنم، بالا بیاورم کف هال، بگویم: «این توئی؛ این نشخوار بالاآمده. هضم نمیشوی. حتی روده هم راهت نمیدهد. پسات میدهم؛ جویده و کثیف. تو بالا آمدهای. کسی تو را بالا آورده است. ریخته است در دهانِ من.»
میگویی: «بگو به دست راستت قرار بگیرد روی بازوی چپم. بگو بالا برود. حالا سرت را جلو بیاور. به زبانت بگو قرار بگیرد روی گردنم. بالا برود تا چالِ چانهام. بگو به ارتفاعی که از تو میآید اهتزازش را در من برانگیزاند، روی منِ حالا خوابیده قرار بگیرد تا قرار بگیرد، تا قرار بگیرم، تا قرار بگیری.»
و من به هیچ عضوی کلامِ «بگو»ی تو را نمیرسانم.
تو باز میگویی: بگو.
من باز چیزی نمیگویم.
دراز کشیدهام کنار درازی که تو را کشیده است. اندام بهفرمان نیست؛ بالاگرفته از حیایی که میرود و میآید.
ای رفت و آمد
به حرمتِ فریاد پشت پنجره
خاموش باش.
خاموش نمیشود. زبان به کام گرفته. خاموش را حرف میزند. میرود، میآید. به دستهام فرمان میدهم برای پوشش گوشهام. صدا اما پیچیده در صدا. همنوا با صدای جمعیتِ پشتِ پنجره، صدای تانگوی افقی ما؛ همزمان، باهم، چون سرودی انقلابی، بهاجبار آمده روی زبان یک محکوم.
من اسیرم در تو
محکوم به زبانی که بدنم را لال میکند.
از «و-تن»؛ چاپنشده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر