عکس اول:
چه بسا ارنست، همان بچهمدرسهای که در سال1931 توسط «کرتژ» عکاسی شده، هنوز زنده باشد (اما کجا؟ چگونه؟ حکایت غریبی است!)
رولان بارت. اتاق روشن.
اکنون میشود بهقطع گفت که ارنست، همان بچهمدرسهای که در سال1931 توسط «کرتژ» عکاسی شده، دیگر زنده نیست. او مُرده است.
عکس دوم:
زنده است. همان بچهمدرسهای، کلاس چهارم ابتدایی، که بیست و چند سال پیش، همراه با پدر دوستش، از طرف مدرسه، رفته است عکاسی تا برای پروندهاش عکس سهدرچهار بگیرد. معذب، با دلهرهی نبود پدرش، نشسته است روی صندلی، خیره به لنز، انگار تمام سالهای نیامده دارد از جلوی چشمهایش میگذرد.
یک روز اما، مثل ارنست، او بهقطع زنده نخواهد بود. در عکس، چون ارنست، همیشه کودک میماند. اما که چی؟
کودکیاش برای زندگی و تاریخ چه دارد؟
هیچ.
کاراکتر عکس دوم که حالا کودکیاش را سپرده به همان عکس، چون مجرمی فراری، امروز در کتاب «یا این یا آن»ِ کیرکگور پناه گرفته بود، بدون هیچ امیدی: «مگر امید چیزی به غیر از عقبانداختنِ روز مصیبت است؟» سپرش «ناشادترین انسان» بود، آن بخش از کتاب که کیرکگور میگوید:
ناشادترین انسان کسی است که نمیتواند بمیرد.
همهی ما کودکانِ مُردهای هستیم، که همان کودکی، بیقرارِ قبلی به خودمان وارد میشویم، میبینیم کسی در ما نیست، و باقی عمر «مرگ» را تحت عنوان زندگی تمرین میکنیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر