۱۴۰۲ فروردین ۳, پنجشنبه

زن


 

با من می‌ماند این کتاب. یک غافل‌گیری اساسی بود. غنیمت‌اش روایت افسون‌گری یک زن برای یک زن دیگر. و زن. این زن: «آنائیس نین». و آن‌که جادو می‌کند، جادو به همراهش است: «جون اسمیت» همسر «هنری میلر». یادم نمی‌آید پیش‌تر چنین متن اروتیکی خوانده باشم در حوالی این حالات. آن‌هم چنین ادیبانه. به نامه‌ای عاشقانه می‌ماند. یک‌جایی حتی به ذهنم خطور کرد بنویسم بدل پروست در عالم زنانه و ادبیات؛ با همان دقت نظر، همان غور در درونی‌ترین لایه‌های پنهانی احساس. کتاب را می‌توان حکایتی دانست از مثلث یک عشق. عشقی نامتعارف، میان «آنائیس نین»، «جون اسمیت»، و «هنری میلر». آن میلری که می‌نویسد، و آن‌یکی که نمی‌نویسد. گزارشی هم هست دقیق و متفاوت از روزگار سپری‌شده‌ی «هنری میلر» که به فرانسه رفته است تا نویسنده شود، تجربه کند و بنویسد. همان روزهاست که «مدار راس السرطان» نوشته می‌شود، و باز از دل همان روزهاست که «روزهای آرام در کلیشی» هم به نتیجه می‌رسد. میلر آن‌چه را تجربه می‌کند، آن‌چه با گوشت و پوست و خون زندگی‌اش می‌کند را به عرصه‌ی ادبیات می‌آورد. ابایی ندارد از قضاوت دیگران. خاطر «جون» اما با چاپ «مدار راس السرطان» مکدر است. تصویر آمده‌اش را در این کتاب بی‌انصافی و حاصل درک نادرست میلر از رابطه‌شان می‌داند. «جون» برای میلر و آنائیس گویا دو فرد مجزاست. دو تجربه‌ی متفاوت در ساحت امر زنانه. غبطه‌برانگیز است میزان دقت «آنائیس نین» در بیان و روایتگری حالات روحی و روانی آدم‌ها. کتاب را که خواندم به خودم گفتم که کاش قبل از مطالعه‌ی آثار میلر آن را خوانده بودم. خودش اما سبب دوباره‌خوانی آن‌هاست. حالا من مانده‌ام و حسرت خواندن آن149جلد دیگر از یادداشت‌های آنائیس نین. او که همیشه می‌نوشت. آن زن است که پیوسته می‌نویسد و دست از سر کلمه برنمی‌دارد.

هیچ نظری موجود نیست: