سوزان
سانتاگ در یکی از مقالاتش اشاره میکند که نویسندگان بزرگ یا شوهرند یا معشوق.
بعضی از آنها خصلتهای شوهرها را بروز میدهند: قابل اطمینان بودن، قابل درک
بودن، دست و دلبازی و برازندگی. اما در عوض نویسندههای دیگری هم هستند که خصوصیات
معشوق در آنها بیشتر دیده میشود: خصوصیات احساسی نه فضایل اخلاقی. در ادامهی
مقاله اشاره میکند که زنها به ازای هیجان و احساسات پرشور، بعضی از خصوصیات مثل
دمدمی مزاجی، غیرقابلاعتماد بودن، خودخواهی و خشونت را در وجود معشوق تحمل میکنند،
اما هرگز این خصوصیات را برای شوهر نمیپسندند: «به همین ترتیب خوانندگان نیز غیر قابلدرک بودن، وسواس، حقایق دردناک،
دروغها، دستور زبان بد را تحمل میکنند، اگر در عوض، نویسنده به آنها اجازه دهد که
از احساسات بیهمتا و هیجانات پر مخاطره لذت
ببرند.»
طبق
چیزی که سانتاگ گفته «رولان بارت» معشوق من است. نمیتوانم از خواندن کتابهایش
مخصوصا «سخن عاشق» و «رولان بارت نوشتهی رولان بارت» دست بکشم. «سخن عاشق» برای
من نامهی بلندِ عاشقانهای است که اگر هر روز سراغش نروم این احساس را خواهم داشت
که دارم به کسی خیانت میکنم. «سخن عاشق» سخنِ من هم هست. و همانگونه که خود بارت
به آن اشاره میکند: سخن کسی است از فرط تنهایی. چرا که به قول نیچه: عشق خطری است
در کمین تنهاترین کس. من در این «خطر» و با این «خطر» زندگی میکنم. مثل اینکه بخواهم
بدون گفتن «دوستت دارم» دوست داشته باشم.
مواجههی
من با «رولان بارت نوشتهی رولان بارت» مواجهه با یک رمان است. من این کتاب را به
عنوان رمان دست میگیرم. حتا شکل نشستنم برای خواندنش همانگونه است که مثلن دارم
رمانی از مارگریت دوراس میخوانم. بدنم را در وضعیتی راحت قرار میدهم. این در
حالی است که وقتی کتابی از حوزهی اندیشه دست میگیرم، بدنم ناخودآگاه خودش را در
وضعیتی دشوار احساس میکند و حرکات فرعی و همچنین گرفتگی عضلاتم از دیگر مواقع
بیشتر میشود. خود بارت هم اشاره میکند که «این کتاب را سراسر باید چنان در نظر
گرفت که گویی سخنان شخصیتی در یک رمان است.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر