۱۳۹۸ مهر ۱, دوشنبه

زبانِ زبان


ادبیات زبان را برهنه می‌کند؛ و خواندن برای من تجربه‌ی اروتیسم است. شیفتگی‌ام به زبان، و عالمِ مکتوب، به من این اجازه را می‌دهد قدم در ساحت اروتیسم بگذارم. اگر عاشق، در سیمای معشوق، آن زیبایی حقیقی را جستجو می‌کند که روح‌اش پیش از تولد دیده است، من، منِ عاشقِ زبان، با «خواندن» گناه نخستین را یک‌بار دیگر مرتکب می‌شوم: دانست‌پذیری؛ گشایشِ برهنگی فراسوی هر راز. وقتی می‌خوانم جامه از تنِ کتاب برمی‌دارم. سرخوش، چون دیدنِ آن قسمتِ پوست از میان شکافِ جامه؛ سرمست به ترتیبِ قرارگرفتنِ مژه‌هام میان کلماتِ کتاب. هر کتاب یک بستر است. با فاحشه‌ای که «خواننده» است.

۳ نظر:

ناشناس گفت...

یک سوال بی ربط
معمولن وقتی کتاب یک نفر رو میخونم و از خوندنش لذت میبرم دوست دارم بدونم نویسنده چه شکلیه میرم اسمش رو سرچ میکنم همین اتفاق درباره وبلاگهایی که دوست دارم بخونم که تعدادشون کمه هم میوفته. به نظرت چرا؟ چرا دوست دارم بدونم چه شکلی هستی؟ گرچه این نبودن عکس یه جوری دست خیال رو باز میذاره برای خیالپردازی
نمیدونم درسته پرسیدن این سوال یا نه....

zahed barkhoda گفت...

خودِ من هم چنین علاقه‌ای دارم. و گاه در نبودِ عکس با خواندن کتاب یا یادداشت‌ها پرتره‌ی نویسنده را در ذهنم می‌سازم.

zahed barkhoda گفت...

و اما در جواب چراییش فکر کنم برمی‌گرده به این‌که او را به واسطه‌ی یادداشت یا کتابی که ازش خوندیم به خودمون نزدیک می‌بینیم. و این‌که همه‌ی ما در فقدان و غیبت یک «دوست» به‌سر می‌بریم. گاه نزدیکیِ منظرِ نگاه وقتی در یادداشت یا کتابی خودش رو نشون میده ناخودآگاه فکر می‌کنیم «دوست» رو یافتیم. می‌گویند: رفاقتی ماندگارتر از رفاقت آن‌هایی نیست که کتاب واحدی را دوست دارند. برای ما که گاه به یک سطر هم دل می‌بازیم حکایت همیشه برقرار است.