پرویز اسلامپور در نامهای
خطاب به «یدالله رویایی» مینویسد:
«شعر بیتو خسته میشود.»
و من سالهاست خستگیام را در ادبیات فارسی با خواندن شعرهای رویایی بهدر میکنم. نهتنها شعر که بهگمانم خوانندهی
پیگیر شعرِ فارسی در نبود شعرهای رویایی بعد از مدتی از شعر خسته میشود.
در نامهای دیگر مینویسد:
«تو تکهای از بدن شعر هستی.»
در نبود هر تکهای بدن زخم میزند
و دردمند میشود و ناتوان؛ چنان که بهمرور قدرتش را از دست میدهد. و از دست نروی
تو که با «از دوستت دارم»، «شعرهای دریایی»، «دلتنگیها»، «لبریختهها»، «هفتاد
سنگ قبر»، «منِ گذشته امضا»، «در جستجوی آن لغت تنها» و «نثر»هات که در آنها هم
شاعری، این بدن را ارتفاع دادهای. زبان در تو بیچرا به چرا رفتهاست، حتای شعری،
که اگر نبودی پناهِ من آن شعر «ضیاء موحد» میشد در «مشتی نور سرد»:
بر سنگ گور من بنویسید:
مُردم
از بس که شعر بد خواندم.
هر شعر تو را هربار که میخوانم
چون رختِ تازه میپوشم. و امروز که روز جهانی شعر است نمیخواهم بانخواندن
تو کهنه بمانم.
تصویر: پایان شعری از مجموعهی
«دلتنگیها»، از مهمترین شعرهای زبان فارسی، که در کنار شعر «از دوستت
دارم» از خستگی زبان میکاهند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر