امروز، بهحکم شناسنامه و
تقویم زادروزِ یک عدد من است: یک فرد؛ یکی. امسال برخلاف سالهای قبل که در چنین روزی
کتابی به خودم هدیه میدادم، باتوجه به شرایط پیشآمده و مصائب حالِ جهان و خانهماندن،
نشد کتابی تهیه کنم، در عوض خواندنِ کتابی را به خودم هدیه دادم، کتابی که ده سال
است از خودم دور نکردهام: «از اعماق»، آن نامهی بلند «اسکار وایلد» به «لرد
آلفرد داگلاس»، کسی که زندگی او را تباه کرد. آنها که مرا میشناسند از ارادتم به
اسکار وایلد، بهشکل زندگیاش، حتا بیشتر از آثارش، خبر دارند. او محبوبترین
شخصیت عالم ادبیات است برای من. شخصیتِ رمانی که خودِ ادبیات آن را نوشته است. ژیل
دلوز در آن مصاحبهی هشت ساعتهاش «الفبا» جایی دربارهی مرثیه، شکوائیه و گِله
حرف میزند، آن را چیزی متفاوت از اندوه میداند، شبیه به دعا، و متعالی. چنان
ارزشی برای آن قائل است که میگوید اگر فیلسوف نبود دوست داشت زنی باشد عزادار:
«میخواستم عزادار باشم. عزاداری شگفتانگیز است. چون گلایهاش را مدام تکرار میکند.
و این خودش هنر است.» کتاب «از اعماق» هم برای من دقیقا همین است. نه گلایه است،
نه بیان اندوه و افسوس و سوگواری، بلکه وقار و نیایش مردی است که زندگیاش را با
حساسیتی فزون از حد بر باد داده است.
دوست دارم بعد از مرگم، آنها
که در زندگیام بودهاند با این تصویر بهیادم آورند: یکجا نشسته، مشغول خواندنِ «از
اعماق»ِ اسکار وایلد.