مجنونم و مغمومم. دارم با خودم تسویهحساب میکنم. میزنم توی دهن هر آنچه «من» است. میزنم توی دهن خودم. صبح بیدار که میشوم میمیرم. راه زندگی را هموار میکنم در مسیر کتابی و تا میتوانم کلمات را عبور میدهم. گاهبهگاه در فاصلهی دو سطر مینشینم و خودم را لعنت میکنم. ساعت میرسد به ده. به دهِ صبح. قهوه را جلوی خودم میگذارم و اولین سیگار را پک میزنم. خودم را دود میکنم. از بختیاری هر روزهی من است این ساعت ده. این قهوه و سیگار. صبح است. بیدار شدهام. سنگینام. قرصها دمِ صبح را از من گرفتهاند. بخشی از من بیدار نمیشود، در عوض چیزی دیگر چشمهایش را در من باز میکند. در طول روز خودم را بسته احساس میکنم. روان و تنام، رنجور، مرا تحمل میکنند، تحملاش میکنم. موبایلم زنگ میخورد. خودش است. دوست کتابفروشام. پس انتظار دارد به سر میآید. روح «ژید» را در گور میلرزانم و زیر لب تکرار میکنم: «ای انتظار! کی به پایان میرسی و چون به پایان رسیدی بی تو چگونه توانم زیست؟» لباس میپوشم. «ژید» را در اتاق، نزدیک قفسهی کتابها جا میگذارم. در طول راه در دهانم دنبال طعم قهوه میگردم. میرسم به کتابفروشی، به کتابها که رسیدهاند -جز یکی- و حالا باید بچینم. کلمهها را در خودم بکارم تا لغت عفونت کند. کتابْ زمان نمیشناسد. و خواندن لحظهی حالی است ازلی. کتابخواندن برای من در حکم الغای زمان است. از این رو کسی که میخواند نمیتواند بمیرد. زجرم میدهد. هر کتابی که میخرم مرا میکُشد. خریدنِ کتاب ارتکاب به قتلی است که نمیکشد و من هربار کشته میشوم و نمیمیرم. هربار در کتابفروشیام درونم صدایی میشنوم، صدایی که شرمگینام میکند: «زجرم بده. مرا اگر دوست داری زجرم بده.» و او دوستام میدارد. باید پذیرفت کتابْ یک سرنوشت است. آن را در خودم رقم میزنم. انتظارهای من در زندگی همه در ساحت کتاب گذشته است، و وقتی منتظرم کتاب را بهسر میبرم. برمیگردم. با کتاب که برمیگردم هیچ «جا» آنجایی نیست که باید باشد. پاهام معنای راه نمیدهند. به معنا راه نمیدهند. فقط برمیگردم. چنان هول میکنم انگار دارم فرار میکنم. و من فرار میکنم. حالا خانهام. کتابها را انداختهام. پهن کردهام. ناظرم. میبینم. مرئی میشوم تا کلمه مرا ببیند. تا در کتاب بیفتم. اذنِ دخول بگیرم. میمانم. ماندهام میان آنچه «پتی اسمیت» نوشته، که اگر زن بودم دوست داشتم او میشدم. یا «میشل اوئلبک» که گویا میخواهد سایهاش را روی جای خالی «سلین» بگذارد. شاید هم رفتم سراغ «اتو رنک» تا با «همزاد»م لبی تر کنم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر