امشب،
بالاخره، بعد از ماهها بیخوابی، قرار است خوابِ راحتی داشته باشم؛ به یاری این
قرصها، این ترحمِ شیمیایی. «والت ویتمن» در یکی از شعرهایش گفته: «هر کس که میخوابد
زیباست.» من امشب زیبا خواهم شد. زیبایی تشنجآورِ مرا تحمل کنید. من سالهاست
طعمِ «بیداری» را نچشیدهام. فردا، به یاری این قرصها، «بیدار» خواهم شد.
تارکوفسکی،
جایی در یادداشتهای روزانهاش، از داستایفسکی نقل قول کرده: «امروز میروم تا در
خوابی سنگین بیفتم. بنابراین قبل از اینکه بخواهید مرا خاک کنید چند روزی باید
دست نگه دارید، شاید بیدار شدم.» فردا، خاککردن مرا هم چند ساعتی به تعویق
بیندازید؛ شاید کلمهها بیدارم کردند.
لیوانی
آب خنک سر میکشم، ملافه را دورم میپیچم، روی تخت دراز میکشم؛ در تاریکی؛ تاریکی
مطلق اتاق. چشمهایم را باز نگه خواهم داشت، تا آمدنش را ببینم، تا سنگینیِ نشئهآور
پلکها را احساس کنم.
اگر
به قول بلانشو: «خوابْ خیانت است به شب»؛ من امشب به «شب» خیانت خواهم کرد؛ به
تاریکیِ «سوسو»زنِ درونم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر