با خواندن کتاب خودم را
بیشتر از زمانی که مشغول نوشتن هستم در قلمرو ادبیات احساس میکنم.
*
وقتی کتابی دست میگیرم
و شروع میکنم به خواندن، آن را در ذهنم یکبار دیگر مینویسم. گاهی کلماتِ
نویسنده را دور میاندازم، ترکیب جملهها را بههم میزنم، و سعی میکنم آن را با
لحن دیگری روایت کنم. هر کتاب، به گمان من، با هر بار خواندن، یکبار دیگر هم
نوشته میشود.
*
از اشتباهات نویسنده میتوان
به فکر کردنش به خواننده حین نوشتن اشاره کرد.
*
بورخس نویسندهای که اعتقاد
داشت خواندنِ کتاب کم از سفرکردن یا عاشقشدن نیست، در مصاحبهای میگوید که
همواره خوانندهی بهتری بوده تا نویسنده. و اضافه میکند که دوست دارد بعد از مرگش
از او به عنوان خواننده یاد کنند. در یکی از مقالاتش هم نوشته که هر گاه به
کتابفروشی میرود و کتابی در مورد یکی از موضوعات مورد علاقهاش میبیند، با خود
میگوید: حیف که نمیتوانم این کتاب را بخرم چون یک نسخهاش را الان در خانه دارم.
*
کتاب باز شده هیچگاه
بسته نمیشود.
*
مارکز در جواب سوالی که
از او دربارهی بهترین خوانندهی آثارش میپرسند به یک زن سالخوردهی روس اشاره میکند
که یکی از دوستانش دیده. زن کتاب «صد سال تنهایی» را روبروی خود قرار داده و شروع
میکند از روی آن نوشتن. تمام کتاب را عینا رونویسی میکند و وقتی علت را جویا میشوند،
جواب میدهد: «برای اینکه میخواهم بفهمم چه کسی واقعا دیوانه است؛ من یا
نویسنده! تنها راه فهمیدنش این بود که داستان را دوبارهنویسی کنم.» مارکز آن زن
سالخورده را بهترین خوانندهی خودش میداند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر