گاهی
خواندن دربارهی یک رمان را به خواندنِ خود آن رمان ترجیح میدهم.
هر
کس نمیتواند خوانندهی هر کتاب باشد. سوءتفاهم از اینجا آغاز میشود؛ اینکه
گاهی خواننده سراغ کتابی میرود که او نمیتواند خوانندهاش باشد. دیدهام همین
خواندنهای ناشیانه کتاب درخوری را به حاشیه برده. کتاب باید دست خوانندهی درست
بیفتد.
از
لحظههای ناب زندگی برای من که با آن مراقبه میکنم وقتهایی است که به هنگام
مشغولیت به کاری، دستم مثلن میرود سمت لیوان آب، در حالی که به لیوان نگاه نمیکنم.
دستِ درازشده با فاصله از لیوانْ خالیِ هوا را چنگ میزند. نگاه که میکنم لبخندِ
رضایتِ حاصل از دیدنِ جای خالی لیوان را عوض نمیکنم به خواندن یکبار دیگر «سن
عقل» سارتر.
چند
وقت پیش کسی وزنم را پرسید. از تعجب نزدیک بود پا به فرار بگذارم. بیمعنیترین
چیزی که شنیدهام. هیچوقت دلیلی برای وزنکردن خودم نداشتهام.
پنج
سال از نوشتناش میگذرد و من در این پنج سال جرات نکردهام به آن برگردم و یکبار
دیگر کامل بخوانمش. حتا وقتی برای آخرینبار نگاهش کردم که ببینم صفحهبندی کتاب
درست است یا نه اتفاقی صفحهای باز میکردم و به خودم گفتم سطر پنجم را بخوانم،
یا یک سطر دیگر را. ترس از رویارویی با این کتاب، دیدن اشتباه، جابهجایی، یا حذف و
اضافهی کلمات کاری کرده کتاب را از دیدرسم خارج کنم. هنوز هم توانایی روبرویی با
کتاب را ندارم. حتا از نوشتن دربارهاش میترسم.
خندهام
میگیرد، و دروغ چرا تا حدی هم بدم نمیآید اینکه در ماشینِ در حال حرکت حالت
تهوع میگیرم و اگر قرص نخورم بالا میآورم. کاش البته جدا از دلیل پزشکیاش دلیل
روانشناختیاش را هم میدانستم.
تهوع
آنجاست وقتی میبینی غذایی که حتا دیدنش برایت چندشآور است خوشمزه است. این
تضاد، این میل به خوردن و نخوردن آدم را تحقیر میکند. عللالخصوص وقتی تن به
خوردن میدهی و برایت لذیذ است. اینجاست که باید بر سرنوشت شوم انسان گریه کرد.
یک
لحظه، نمیدانم چرا، تصور کردم مشغول عشقبازیکردن با خودم هستم. صدای خودم را میشنیدم
وقتی از بالا با لبخندِ فاتحی خودم را میدیدم که چطور در پایین غرق لذتم. همان
لحظه دستم را جلوی دهانم گذاشتم، به دستشویی رفتم و بالا آوردم. انگار جنینی را از
خودم دور کرده باشم احساس آسودگی کردم. حالا از دیدن خودم شرمسارم.
امروز
مطمئن شدم اگر مادرم روانکاو بود بهقطع بدترین روانکاو طول تاریخ بشریت میشد.
من
در غیاب خودم به چیزی که هستم نزدیکترم.
**
تصویر:
برگی مصور از کتاب «تشریح بدن» معروف به تشریح منصوری. نوشتهی منصور بن محمد بن
احمد بن یوسف بن الیاس شیرازی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر