از
عجایب روزگار در مورد خودم میتوانم به یک بیماری اشاره کنم که هر سال با افت
تدریجی هوا در شهریور ماه دچارش میشوم. نامش را گذاشتهام: «پاییز-لوت». لوت در
زبان کوردی به معنای دماغ است. و من هر سال، هوا که به سردی میگراید به مدت یک
هفته دماغم شروع میکنم به مورمور شدن و خاریدن. خارشی چنان لذتبخش که نمیشود در
برابرش مقاومت کرد. خارش پوست دماغم را متورم و زخمی میکند. ارگاسمی وحشی که شدتش
روحم را به لرزه درمیآورد و دورم میکند حتا از ملاقات عزیزترین کسانم. عجیبتر
اینکه در اواسط اسفند هر سال هم دچار بیماری دیگری میشوم به نام: «لغت». زبانم
انگار قولنج کرده باشد چنان سنگین میشود که بهزور میتوانم آن را برای ادای
کلمات حرکت بدهم. گرفتگیاش خلسهآور است، مثل اینکه از بوسهای طولانی برگشته
باشد. سنگینی کلمات بر دوش زبان که میافتد عبارت تنگ میشود. دیگر نمیشود هر
نامی را تلفظ کرد. کلمات، انگار متوجهی معنا و ارجاعات بیرونی خودشان شده
باشند وزنشان را بر زبان تحمیل میکنند،
تا جایی که زبان با ادای هر کلمه درد میکند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر