۱۳۹۸ دی ۳۰, دوشنبه

عزلتِ نوشتن


از یک هفت خان عجیب گذشته است این «او»، تا برسد به این «به زودی». ده یازده ماهی ارشاد بود و ناچار تن دادم به بازنویسی بخش‌ها و حذف سطرهایی. چندباری هم به سرم افتاد از خیر چاپش بگذرم. حالا گویا در راه است. راه درازی طی کرده‌ست این کتاب. مثل «او»ی داستان که هنوز در مغاک زمان دست و پا می‌زند.



بخشی از کتاب:

من فقط صدا را شنیده‌بودم‌‌؛ ندیده‌بودم خودش را. درد داشت ندیدنش؛ فقدانِ «او». من مرد آن غیبت نبودم. از پَسش برنمی‌آمدم. تلاش می‌کردم برای فراموشی؛ فراموش‌کردن کسی که ندیده‌بودم. خاطره نداشتم ازش. نمی‌شد فراموش کرد. فراموش‌ناشدنی‌ست آن‌که نیست و نبوده‌است گویا. نمی‌شد یادش را ترک کرد. پیوسته درد بود غیبتش. حضورش درد بود‌‌، با درد معاشقه می‌کردم. معشوق من آن درد بود. حضور خارجی نداشت. هرچه بود، زخمی بود که دیدنی نبود. نمی‌شد فهمید دارو و مرهم را کجا باید مالید. بی‌معشوق، عاشق شده‌بودم؛ عاشق جای خالی‌ او.


هیچ نظری موجود نیست: