۱۳۹۹ فروردین ۴, دوشنبه

شکوهِ پذیرفتن، وقتی گفته می‌شود: نه


پیراهن اتوکشیده‌ای به تن دارد و مشغول پرکردن پیپ‌اش است. رو می‌کند به دوربین؛ می‌گوید: من واقعا این شکلی نیستم. من معمولا این‌طور لباس نمی‌پوشم. وقتی روزها در خانه‌ تنها هستم همان پیژامه و روب‌دوشامبر برایم کافی‌ست.

تکانم داد و مبهوتم کرد این مستند. درباره‌ی دریدا، فیلسوفی که حضورش در فیلم، خود فیلم را هم وادار به تامل می‌کند. او که به پیشنهاد مارگریت دوراس برای بازی در یکی از فیلم‌هایش جواب رد داده بود، راضی می‌شود به مدت شش سال جلودوربین دو فیلمساز جوان برود. فیلم البته مستندی زندگینامه‌ای به صورت متعارف نیست. فیلم را می‌توان پرتره‌ای از دریدا دانست. مثل پرتره‌ای از او در یک نمایشگاه که در فیلم نشان داده می‌شود («مضطربم می‌کند»، و سرآخر: «آن را می‌پذیرم.») دریدای دیک و کافمن. اشاره می‌کند که فیلم به‌همان اندازه که زندگینامه‌ی اوست، زندگینامه‌ی کارگردان‌های فیلم هم هست. جایی از فیلم دریدا از تلویزیون صحنه‌ای را می‌بیند که در کنار همسرش نشسته و به این سوال جواب می‌دهند: «چه‌طور باهم آشنا شدید؟» می‌گوید آن صحنه را بسیار می‌پسندد؛ چون هر دو با این‌که به یک چیز فکر می‌کنند، اما چیزی نمی‌گویند. بله، چیزی نمی‌گوید. مثل راز چیزهایی را همیشه ناگفته باقی می‌گذارد. انگار بگوید زندگی یک فیلسوف تن نمی‌دهد به یک روایت و رخداد داستانی. ناممکن است روایت‌کردن اندیشیدن.

فیلم برای من دیدن دریدا بود در حال فکرکردن؛ مکث‌هاش در مواجهه با پرسش‌هایی که از او می‌شود، نگاه‌کردن به دوربین و بیان ناتوانی‌اش در وانمودکردن و طبیعی نشان‌دادن وضعیتی که طبیعی نیست. کارگردان از او سوالی می‌پرسد؛ همین که می‌خواهد جواب دهد کات می‌دهند. سوال دوباره پرسیده می‌شود و جواب دریدا: «چطور می‌توانم به سوال شما فکر کنم و جواب بدهم وقتی حرفم را قطع می‌کنید تا نور را تنظیم کنید.» انگار بخواهد نشان دهد که نه تنها این فیلم مصنوعی است که دریدای فیلم هم گرفتار موقعیت و وضعیتی غیرطبیعی است. او با حضورش در فیلم، این شکل از بایگانی و آرشیو، بدل می‌شود به شبحی که در غیاب خودش تکثیر می‌شود. جایی از فیلم، آن‌جا که به مراسم افتتاح آرشیوهای خودش می‌رود، می‌گوید: به نظر می‌رسد مرا به مراسم تدفین خودم دعوت کرده‌اند. 

۱ نظر:

سینا گفت...

بسیار جالب و دیدنیِ لذت‌بخش. ممنون زاهد عزیز به لطف تو هربار بیشتر از زیبایی های ادبیات و سینما را می‌بینم. امیدوارم سکوتت مانند فریدا باشد🌷🌷